مجله نماوا، یزدان سلحشور
سریال مرد شنی که بر اساس کمیکاستریپ مشهور نیل گیمن ساخته شده، از جنسِ کمیکهای اَبَرقهرمانی نیست؛ به خوب و بد این تفاوت کاری نداریم اما این تفاوت وجود دارد و شاید اولین نکتهی مهم این تفاوت، تعلق «مرد شنی» به «ادبیات بزرگسالانه» باشد نه ادبیات کودک و نوجوان؛ با این همه، مهمترین نکته این تفاوت در همان موردیست که نورمن میلر [زاده ۳۱ ژانویه ۱۹۲۳ – درگذشته ۱۰ نوامبر ۲۰۰۷؛ نویسنده مشهور و صاحب سبک آمریکایی و برنده جایزه ادبی «پولیتزر» و از فعالان ضد جنگ ویتنام] به آن اشاره کرد که این رمان مفصل گرافیکی [۷۵ جلد به اضافهی یک جلد ویژه و منتشرشده از ژانویه ۱۹۸۹ تا مارس ۱۹۹۶] برای روشنفکران است نه آدمهای عادی! البته بنا بوده روایت جلوی دوربین این کمیک، از ۱۹۹۱ کلید بخورد اما به دلایل مختلف چنین نشده تا در نهایت، خودِ گیمن، ساختِ سریال را برعهده گرفته. گیمن در مصاحبه با استیون کلی میگوید: «ماجرا از سال ۱۹۹۱ شروع شد وقتی به دیدار یکی از مدیران کمپانی برادران وارنر رفتم و او گفت: میخواهیم درباره ساخت فیلم سندمن گفتگو کنیم. من جواب دادم: خواهش میکنم این کار را نکنید! من این کمیک را تهیه میکنم و چنین فیلمی فقط باعث اختلال در کار میشود. و او گفت: تا بهحال هرگز کسی به دفتر من نیامده بود که نخواهد از کارش فیلم تهیه شود. و من گفتم: خوب بگذارید من اولین نفر باشم!» او به نکتهی دیگری هم در این مصاحبه اشاره میکند که مشخصکنندهی تفاوت دیدگاه و جهانبینیِ نسبت به دیدگاه باقیِ نویسندگانِ حوزهی کمیکاستریپ است [چه دی سی، چه مارول و در این مورد خاص، صرفاً دی سی!]؛ او میگوید: «حالا انگار فرزندم به مدرسه میرود. یاد میگیرد رانندگی کند. نگرانی برای آن سندمنهای گذشته دردناک بود. مدام نگران بودم که یک نفر تلفن کند و بگوید: یک خبر خوب! آرنولد شوارتزنگر قرار است در نقش سندمن بازی کند! و این بدترین اتفاقی بود که ممکن بود بیفتد. این موضوع آنقدر جاذبه تجاری دارد که کسی دست به این اقدام بزند. [فکرش را بکنید!] فیلم مسخرهای مانند هاوارد اردکه میشود! [فیلمی محصول سال ۱۹۸۶ و به کارگردانی ویلیارد هایک (یکی از دو نویسنده «ایندیانا جونز و معبد مرگ»)؛ در این فیلم بازیگرانی همچون لی تامپسون، جفری جونز، تیم رابینز، دیوید پیمر، پل گویلفویل، هالی رابینسون پیت، ریچارد ادسون، ریچارد مکگوناگل، ویرجینیا کاپرس، میگل ساندووال، ویلیام هال، ریچارد کایلی بازی کردند و با بودجه ساخت ۳۷ میلیون دلار، ۳۸ میلیون دلار فروخت! فیلمی با امتیاز ۴.۷ در IMDb] آنوقت از همهی این یک عمر جوایز هنری و ادبی، مردم فقط آن فیلم مزخرف را به خاطر خواهند داشت. هیچ دلم نمیخواست چنین اتفاقی بیفتد.» مجموعه تلویزیونی «مرد شنی» را میتوان موفقترین سریال دی سی دانست [البته اگر مجموعه «نگهبانان» را که از جنسِ دیگریست (ساخته دیمون لیندلوف که متأسفانه فقط یک فصلاش ساخته شد) در نظر نگیریم که کار کاملا موفقیست] که البته به اندازهی کمیکهایش، روشنفکرانه نیست [شاید به این دلیل که از ۱۹۸۹ به این سو، بسیاری از مفاهیم و رویکردهایی که روشنفکرانه محسوب میشدند پا به عرصهی فرهنگ عامه گذاشتهاند!] اما از جذابترین آثار تولیدشده در سالهای اخیر است.

بدل شدن استعاره به جسم
گیمن در سال ۲۰۰۱ در مصاحبه با پورتر اندرسون گفته بود: «بدترین فانتزی من یک فانتزی واقعاً جالب بود. من مجبور شدم همه نویسندگانی را که کارشان را دوست داشتم، زنده و مرده، بدزدم! باید میتوانستم جی کی چسترتون و جفری چاسر و همه این افراد را دور بزنم. مجبور شدم آنها را در قلعهای بزرگ حبس کنم و آنها را وادار به همکاری در این کتابهای بزرگ بکنم.» او که میخواست عرصهی کمیکها را بدل به عرصهی آثار جدی نویسندگی برای بزرگسالان کند تقریباً دچار همان دردسری شد که نویسندگانی بزرگی چون همت و چندلر در حوزه «نوآرنویسی» داشتند. سؤال همیشگی این بود: «مگر نویسندگان حوزه کمیکاستریپ را میشود با نویسنگان بزرگ مقایسه کرد؟ اصلاً اینها نویسندهاند؟!» کمیکهای «مرد شنی» فقط تخیلاتِ یک «دست به قلم» حوزه کمیک نیست بلکه بناست پاسخگوی پرسشهای اصلی انسان در حوزه «هستیشناسی» باشد. اینکه آیا این سریال تلویزیونی هم توانسته به تمام موفقیتهای کمیکهایش دست پیدا کند، بحث دیگریست. به نظر میرسد «اجرا»ی کمیکاستریپی برخی سکانسها به کار ضربه زده است مثل پیروزی «رویا» بر «لوسیفر» در جهنم که فقط با یک کلمه «امید» رقم میخورد که چندان از قوام و دوام سینمایی برخوردار نیست و بیشتر در عرصه کمیک، باورپذیر است تا عرصهی روایت سینمایی. [اینکه از سینما حرف میزنیم نه تلویزیون، دلیلاش این است که در ده سالِ اخیر، شاهد «اجرا»های سینمایی در قاب تلویزیون بودهایم قابی که دیگر چون گذشته، قابی کوچک نیست و ابتدا به کمک تلویزیونهای جدید و حالا هم به یاری ویدئو پروژکتورهای جیبی -با قابلیت اتصال به تلفنهای همراه یا تبلت- یا تلفنهای همراه جدیدتر که قابلیت نرمافزاری و سختافزاری آن را -با هم- در خود دارند، به مفهوم کامل کلمه بدل به سینمای خانگی شده.] با این همه، در «اجرا»ی تصویری «مرد شنی»، موفقیت چشمگیر گیمن در بدل کردن کادرهای کمیکاستریپی به «ادبیات» [به معنایی که تا قرن بیست و یکم، معنای غالب و شناختهشده در جهان بوده] وجه تازهای به خود میگیرد. واقعیت امر این است که «بدل کردن استعاره به جسم» و باورپذیر کردن روایی آن، به قدر کافی دشوار است و گیمن در این «اجرا»ی تصویری، باید موفق میشد که باورپذیری سینمایی را هم به آن بیفزاید که در بخش اعظمِ کار، موفق بوده. «رویا»، «یأس»، «میل»، «مرگ»، «سرنوشت» و… مفاهیم استعاری تاریخ بشری بودهاند که در «مرد شنی»، تجسم یافتهاند و این تجسم، به رغمِ تازهنبودنش در «ایده»، از «اجرا»ی چشمگیری برخوردار است. «مرد شنی» گرچه به عنوان «یک فصل» عرضه شده اما در واقع، دو فصلِ پنج قسمتیست با دو «پیرنگ کلی» متفاوت. پنج قسمت نخست درباره گرفتار شدن یک قرنی «رویا»ست و بعد، جستجوی او برای ابزار دزدیدهشدهاش. پنج قسمت دوم، دربارهی «همزاد انسانی» اوست که قادر است قدرتهای او را تصاحب و جهان او را تصاحب کند. بهترین قسمت سریال، احتمالاً همان قسمتیست که درباره دیدارهای صد سال به صد سال «رویا» با مردیست که آرزو کرده بود، هرگز نمیرد. بخش قتلهای درون کافه هم گرچه از «اجرا»ی سینمایی موفقی برخوردار است اما به نظر میرسد که در «نمایش خشونتبار ذات انسانی» افراط شده باشد. بازیهای «مرد شنی» تقریباً همه درخشاناند. [مگر بازی بازیگر نقش «رز واکر» که به نظر میرسد قادر نیست بازی متناسب با چنین اثری را ارائه دهد و کلاً انتخاب اشتباهی بوده.] شخصیتِ کورینتیان هم، یکی از جذابترین شخصیتهای منفی سالهای اخیر است که با بازی درخشان بوید هالبروک به جمع «شخصیتهای شرور و جذاب تاریخ سینما» میپیوندد. گیمن در همان مصاحبه سال ۲۰۰۱ گفته بود: «من از معروف نبودن لذت میبرم!» به نظر میرسد که حالا باید دیگر، با این لذتاش خداحافظی کند!