مجله نماوا، علیاصغر کشانی
بت قرن بیستم
«وقتی در روسیه گفتیم کوبا برای ساختن خوشبوکنندهها بعضی از مواد خامِ لازم را ندارد، روسها گفتند: شما خیلی به استفاده از کالاهای مصرفی عادت کردهاید.» ارنستو چه گوارا
پنج مارچ ۱۹۶۰ وقتی آلبرتو کوردا دوربین لایکای خوش دستش را از دفتر روزنامه روولوسیون برداشت و روانه عکاسی از مراسم جانباختگان انفجار کوبر در هاوانا شد، فکر نمیکرد هنگامی که دستش را برای گرفتن زوایایی از ارنستو چه گوارا نزدیک شاتر دوربینش میبرد و تصویر در اتاقک تاریک دوربین جلو و عقب میشود، در ۱۵ ثانیه نفسگیر اینچنین محو حالت چهرهای شود که چیزی توام میان خشم و درد، انزواطلبی و کنشمندی، استقامت و عصیانگری، یأس و آشوب، وقار و گسست و غرور و دور اندیشی را در همآمیزی شده دارد؛ حالتی که کوردا آن را یک ناپایداری تحمل ناپذیر بر چهره قاطع چه معنا و تعبیر کرده است(۱). قاب غیرمنتظره و فضای سوررئالی که کوردا با فاصله ده متری از تاثیرگذارترین رهبر، جنجالیترین نماد مارکسیسم عامه، بت قرن بیستم و به قول ژان پل سارتر «کاملترین انسان دوران»(۲) و نشانه محرزی از صداقت انقلابی میبندد، در یک فعل و انفعال سحرانگیز، یک انفجار هنری ناگهانی، یک آتشفشان خارج از کنترل و یک تندباد خلاقانه، اما غیرقابل مهار، آن را تبدیل به نماد فرهنگی پرجاذبه، ابرانسان محصول سوسیالیسم، سمبل شورش علیه وضع موجود، نماد مقابله با قدرتطلبی، شمایل درهم کوباننده سرمایهداری افسارگسیخته و سمبل تصویر در قرن بیستم میکند. کوردا با پیشینه عکاسی تبلیغاتی از مدلها برای جلد مجلات هفتگی که زمانی برای ثبت تصاویر شادی مردم از پیروزی انقلاب کوبا استودیو عکاسیاش را رها کرده و خود را به کف خیابان رسانده بود، انگار اینبار هم داشت از میان جمعیتِ یک میلیونی در هاوانا از یک مدل با همه جنبه های فتوژنیکش عکاسی میکرد تا این چنین، تاریخ تصویر را با لنز سحرانگیز دوربینش جابجا کند(۳).
اسطوره در سانتاکلارا
«ما مجبور نیستیم برای یک انقلاب منتظر موقعیتهای مناسب بمانیم، خودِ شورش می تواند این موقعیتها را ایجاد کند».
حالا پس از سالها تصویر این مبارز اسطورهای و چریک خستگیناپذیر و رهبر جنجالی دهه پنجاه و شصت میلادی که صدها عنوان کتاب دربارهاش در اروپا منتشر شده، پاتوق دوستدارانش در مدیترانه و کافههای شرق آسیا قابل شمارش نیست، تابستانها عکسش روی تیشرتهای جوانان در میلان، رم، بخارست، برلین و بارسلون خودنمایی میکند و صدها سینما، درمانگاه و کتابفروشی در شیلی، برازیلیا و بولیوی به نامش است، دستمایه فیلمنامه پیتر بوچمن قرار میگیرد تا اثری دو قسمتی را برای استیون سودربرگ بنویسد. متنی که درست از ۲۶ نوامبر ۱۹۵۶ و با وارد شدن کشتی حامل هشتاد شورشی به رهبری کاسترو به کوبا آغاز میشود (و در آن میان پزشکی آرژانتینی به چشم میخورد که مصمم و با اراده قصد براندازی و سرنگونی رژیم فاسد فلوخنسی باتیستا را دارد؛ پزشکی که راه رهایی از فساد و دیکتاتوری را مبارزه، ایستادگی، مقاومت و فداکاری میداند) و در بولیوی پایان مییابد. سودربرگ پس از آثار متنفاوتش چون «ارین براگویچ»، «دوازده یار اوشن»، «کافکا»، «قاچاق»، «خارج از دید» و «سولاریس» بر اساس متن بوچمن که اقتباسی از کتاب جان لی درباره «چ» بود، طی چهار ساعت و نیم، ده سال از زندگی این انقلابی خستگی ناپذیر با بازی شگفتآور و پر از جزئیات بنیسیو دل تورو را جلوی دوربین میبرد.
مسیح در نیویورک
«انسان باید به گونهای از دنیا برود که آن را حماسه و شاهکار انسانی تلقی کرد. مردن عادی هیچ ارزشی ندارد، مثل خود را حلق آویز کردن است».
هر چند قسمت اول فیلم با ریتم کُندش به مبارزات چریکی چه گوارا تا شکل گیری انقلاب کوبا پرداخته و در قسمت دوم به تلاشهای چه در بولیوی میپردازد، اما سودربرگ در لابه لای روایت بخش اول که روایتگر مبارزه تا نابودی و فرار باتیستا در ۱۹۵۹ است، ترجیح میدهد به شکلی موازی سفر چه در ۱۹۶۴ به نیویورک و نطق تاریخیاش در سازمان ملل را هم بگنجاند، جایی که به عنوان یک رهبر پر جاذبه، مصمم، قاطع و خوش سیما، چهرهای جهانی از خود به جا میگذارد و به طرز اعجابانگیزی میشود محبوب روزنامهنگارهای آمریکایی، عکاسان فوق حرفهای آژانسهای خبری، روشنفکران چپگرای سراسر جهان و میشود ستاره رسانههای پرزرق و برق دنیا. اما چه ترجیح میدهد به جای سپری کردن وقت خود با آنها در کوکتل پارتیِ پن هاووسِ منهتن، سیگارِ هاوانایش را با آدمهای معمولی طبقات پایینتر بکشد؛ با کارگران، آشپزها، رختشورها، نگهبانان شب و رهگذران بیبضاعت. چرا که نمیتواند درک کند وقتی از دل جهان نابرابری، دنیای گرسنه وعمق مصیبتهای جهان سومی به نیویورک، به مهد لیبرالیسم، به جهانی که قدرت برابر است با پول قدم گذاشته، همچون مسیح حامل پیام درد و رنج و بیکسی، به دنیای رفاه و آسایش و خوشی نباشد.
مراقبه پس از خواندن کاپیتال
«مهمتر از همه باید همیشه آماده باشی تا در اعماق وجودت هر بیعدالتی را که علیه هر فردی در هر نقطه دنیا اتفاق میافتد حس کنی»
اما دیدن این اثر پر جاذبه از سودربرگ بیش از هر چیز نمایانگر این نکته است که ارنستو چه گوارا چگونه با نمایان بودن تضادهای محوری با پیرامونش، سلوکش با روشهای نامتعارفی که طبیعتا باید مورد اقبال دنیای پس از جنگ جهانی نباشد، اینگونه احساسات عامه را در دست میگیرد. جادوی او آیا ربطی به پوزیشن یک مبارز دوست داشتنی و پر جاذبه دارد که در عین ساختارشکنی، تمام قواعد و اصول رفتاری دیپلماتیک را با دیسیپلین خاصی رعایت میکند یا به دوران نوجوانی و جوانیاش باز میگردد، به زمانی که کتاب خواندن را از مادرش آموخت و با فاصله اندکی جک لندن، برتراند راسل و فردریش نیچه را شناخت و مارکس خواند تا آمریکای فقیر: اکوادور، پرو، کاستاریکا، هندوراس و نیکاراگوئه را با «کاپیتال» نجات دهد، یا همه این ها به وجوهی از شخصیت بیبدیل یک انقلابی پرشر و شور برمیگردد که میخواست تاریخ را آنگونه که خود مایل است رقم بزند، نه آنگونه که کوتولههای سیاسی و عقول محاسبهگر میخواهند.
تنهایی
«هنوز همان آدم تنهایی هستم که زمانی سعی کرد راهش را پیدا کند، اما حالا وظیفه تاریخی ام را احساس میکنم، نه همسر دارم، نه فرزند، نه برادر… اما چیزی را با تمام وجود در خودم حس میکنم و آن توانایی فهماندن به سایر مردم است و همینطور حسِ جبری بودنِ مطلقِ رسالتم که برایم هیچ جای ترسی باقی نمیگذارد»
در ۱۵ اکتبر ۱۹۶۵ و بلافاصله پس از تایید مرگ «چ» از سوی هاوانا، همه چشمها به سوی استودیو کوردا دوخته شد، هنر آلبرتو کوردا که از لنز دوربین لایکای خوش دستش عبور میکرد، آنقدر وسوسه برانگیز بود که آژانسهای خبری سراسر دنیا را روانه استودیو کوردا کند تا با دسترسی به نگاتیو این جادوییترین نماد هنر عکاسی خبری قرن که در یک مراسم عصرگاهی پر خشم در هاوانا ثبت شده بود را چاپ و با انتشار میلیونی آن، نقش پر رنگی نه فقط در هنر که در تاریخ و صنعت رسانه (۴) ایفا کنند.
ارنستو چه گوارا کسی که آرژانتینیها او را به خاطر زادگاهش روساریو، آرژانتینی، ایرلندیها و اسپانیاییها به خاطر تبار پدرش ایرلندی و اسپانیایی، کوباییها به خاطر مبارزاتش در کنار فیدل، کوبایی، و بولیویاییها به این دلیل که او به خاطر آنها جانش را به خطر انداخت بولیویایی میدانند، شخصیت بیصبر و حوصلهای است که عملکردش را نه با خط کشِ «پایان عصر ایدئولوژی» که باید در ظرف و زمانهاش سنجید، به نظر میرسد این کولی یکه و تنها، مساله اصلیاش نه صرفا جنگ برای جنگ و نه مبارزه برای مبارزه که اصلیترین دکترینش یکرنگی و روراستی و پایبندی به تعهد(۵) و البته به چالش کشیدن چیزی به نام قدرت بود: «موضوع سَرِ به دست آوردن قدرت نیست، موضوع اینه که قراره با قدرت چی کار کنی؟» او هر کاری نکرد لااقل فهمید با قدرت چه باید بکند، برای همین ریاست بانک مرکزی و عالیترین مقام وزارت صنعت را بوسید و یکراست راهی جنگلهای بولیوی شد: کاروان من دوباره روی دو پا به راه میافتد و برای رویاهایم مرزی وجود ندارد، دست کم تا زمانی که گلولهها برایم تصمیم بگیرند و تا وقتی غبار فرو بنشیند… هر چند وقت یکبار خوب است آدم به مردم خوش اقبال جهان درس بدهد، حتا اگر برای این باشد که غرورشان را لحظهای مبدل به شرم کند، چرا که خوشبختی هایی متعالی تر از خوشبختی آن ها وجود دارد.
پانویس:
۱- در ۴ مارچ ۱۹۶۰ قایق باری فرانسوی لاکوبر در بندر هاوانا منفجر شد و حدود ۱۰۰ نفر کشته و صدها تن مجروح شدند، چه گوارا به عنوان وزیر صنعت خود را به محل انفجار رساند و بیتوجه به اخطارها مبنی بر احتمال انفجار دوم با عصبانیت به درون کشتی سوخته میان مجروحان پرید.
۲- در سال ۱۹۶۷ هنرمند ایرلندی، جیم فیتزپاتریک، نیز عکسی را که کوردا گرفته بود مبنایی برای پوسترهای ساخت خودش کرد. فیتزپاتریک میگوید که او یک نسخه از آن عکس را از گروه آنارشیست هلندی به نام «پروو» که مجلهای هم به همین نام داشتند، گرفته بود. فیتزپاتریک میگفت مجله پروو مدعی بود که اصل این تصویر را اولین بار ژان پل سارتر به اروپا آورده است.
۳- انستیتو کالج هنر مریلند این عکس را سمبل قرن بیستم و مشهورترین عکس جهان نامید و موزه ویکتوریا آلبرت، آن را رکورددار بازتکثیر عکس در جهان عنوان کرد. کوردا بعدها گفت تصویر چه تمامی ایدهآلهای انقلابی او را منعکس میکند.
۴- ادموند دسنوئس نوشت: تصویر چه شاید خرید و فروش شود و حقیر به حساب آید و یا کنار گذاشته شود، اما این تصویر بخشی از سیستم جهانی مبارزه ای که چه میخواست را شکل میدهد و میتواند در هر لحظه معنای واقعی اش را دوباره کسب کند.
۵- در حالی که کوبا داشت برای دفع یک حمله تازه آماده می شد و مسکو و هاوانا بر همین اساس به توافق رسیدند، شوروی به صورت یکجانبه با جان اف کندی مشغول مذاکره بود؛ چه خیانت دولت شوروی را محکوم کرد ولی آناستاس میکویان معاون نخست وزیر شوروی در نوامبر ۱۹۶۲ با بیشرمی خطاب به چه گفت: فکر کردیم شما راضی میشوید، ما هر چه میتوانستیم انجام دادیم تا از نابودی کوبا جلوگیری کنیم. ولی متوجه شدیم شما برای مرگی زیبا آمادهاید، اما فکر نمیکردیم ارزشش را داشته باشد.
-همگی میان نویسها و گزین گویههای سطر آخر برگرفته از جملات ارنستو چه گوارا برگرفته از کتاب زندگینامه مصور چه گوارا انتشارات هیرمند چاپ ۱۳۹۴ است.
تماشای آنلاین قسمت اول فیلم چ در نماوا
تماشای آنلاین قسمت دوم فیلم چ در نماوا