مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی
خانوادهای که در فیلم میناری ترسیم شدهاند، از دو جهت با تاریخ کشاورزی و ویژگیهای اصلی این شغل پیوند پیدا میکنند. کشاورزی که یکی از کهنترین حرفهها در زندگی بشر است، سببساز تحولهای عظیم در زیست انسان شد. از سویی هم باعث شد که انسان یکجا نشین شود و استقرار و سکنی یابد. خانواده میناری نیز به واسطهی گرایشی که پدر دارد (ساختن باغی به بزرگی باغ عدن از آن زمین خالی)، در محلی تازه اسکان پیدا میکنند و در آن مکان به اسقرار میرسند. این استقرار و اسکان، خود سبب تغییری بزرگ در زندگیشان نیز خواهد شد. و البته همه چیز به خاک وابسته است. خاک باید در ازای رنجی که انسان روی آن میکشد، حاصلی داشته باشد. و پدر گمان میکند به خاطر رنگی که این خاک دارد میتوان از آن بهرهها برد. او در آغاز، فقط همین را میداند که خاکی که انتخاب کرده،رنگ خوبی دارد و آن رنگ، نشانهای از بهترین خاک آمریکاست. او امیدوار است. اما پدر به چیزی دل داده که در طول تاریخ ثابت شده میتواند بسیار بیوفا باشد. در مثالهای مختلف و به وقتها و مکانهای گوناگون، خاک نگفته که اگر خرجش کنیم، اثر خواهد داد. رنگ نشان داده که وفایی ندارد. خاک به راحتی بیهمراهی را پیشه میکند و طوری عمل میکند که آدم را از خود ناامید میکند. و وقتی میتوان از همراهی یا عدم همراهی آن آگاه شد که یک بازه زمانی را با آن طی کرد. این بازه گاهی طولانی است و برای رسیدن به رویای همراهی خاک، باید صبوری کرد. اما صبوری هم به حتم، ختم به خیر نمیشود.
خانواده میناری از نقطهای دیگر در آمریکا به کانزاس آمدهاند و مزرعهای بزرگ خریدهاند. خانهای پیشساخته (چیزی بزرگتر از یک کاروان) در این مزرعه است که میشود محل زندگی جدید آنها. پدر که در محل کار قبلیاش مهارت زیادی در جدا کردن مرغها از خروسها داشت، اینجا هم در یک کارخانه جوجه کشی همراه با همسرش شروع به کار میکند و به طور پاره وقت کشاورزی را نیز پی میگیرد. آقای جیکوب پدر جوان این خانواده، یک کرهای مهاجر است و چون میداند سالانه سی هزار کرهای به آمریکا مهاجرت میکنند، قصد دارد در مزرعهاش سبزی کرهای بکارد تا به سود خوبی برسد. پسر خردسال خانواده نیز قلب درد دارد و این مساله مادر خانواده را هراسناک میکند چرا که از مزرعه آنها تا نزدیکترین بیمارستان یک ساعت زمان میبرد. در این میان آمدن مادربزرگ از کره فصل جدیدی را در زندگی آنها شروع میکند. فصلی که کرهای بودن را وارد دنیای آمریکا میکند.
وقتی در اولین ورود خانواده آقای جیکوب به کارخانه جوجهکشی متوجه میشویم پدر سرعتی بالا در جدا کردن مرغ و خروس دارد و بنابراین در کارخانه جدید میتواند به مدارجی عالیتر برسد، گمان میکنیم که او به این منطقه آمده تا به جوجه کشی بزرگ تبدیل شود. اما در زمان استراحت و در گفتوگو با پسرش، خودش را عیان میکند. پسر از او میپرسد دودِ دودکش کارخانه برای چیست. و پدر جواب میدهد خروسها موجوداتی بد مزهاند و تخم هم نمیگذارند. او خروسها را نامفید و بدرد نخور میداند. او به پسرش توصیه میکند که باید مفید بود و مثل خروس نبود چرا که خروسها جای شان در کوره کارخانه است. خروسها را معدوم میکنند و او به اینجا آمده تا خروس نباشد. برای همین است که هدفی بزرگتر از کارگر بودن در یک کارخانه جوجهکشی را دنبال میکند. و مهمترین هدفش بدردبخور بودن برای خانواده اش است. او برای آن که مفید واقع شود و به رویایش نزدیکتر شود، با چالشهای فراوانی روبرو ست. برخی از این چالشها – البته که – از اراده او خارج هستند. مثل بیآبی و خاک خشک. مثل بارانهای شدید و گردبادها. و برخی از آنها سختاند اما فولادین نیستند. مثل درمان قلب پسر خردسال یا قانع کردن همسرش به ماندن و صبر کردن و عصبانی نشدن در برابر ضدحالهای گاه به گاه همسر. تقسیم کردن خودش بین مزرعه و کارخانه جوجهکشی. پس از آمدن مادربزرگ، چالشی دیگر نیز به خانواده اضافه میشود. این که پسر خردسال نمیتواند با مادربزرگش کنار بیاید و با او ارتباط برقرار کند. چرا که پسربچهای بایکالچرال است (بین دو فرهنگ بزرگ شده). در آمریکا به دنیا آمده و مک دونالد خورده، اما تربیتی دارد از نوع تربیت کرهایها. و اکنون که مادربزرگ آمده باید داروهای (دمنوش) سنتی و بدبوی کرهای را بخورد که داخل شان شاخ گوزن هم وجود دارد. گاه این دو فرهنگی بودن برای او تعارض هم ایجاد می کند. برای نمونه وقتی که مردی آمریکایی به مزرعه میآید تا با استفاده از انرژیهای انسانی برای شان چاه آب پیدا کند. پدر قبول نمیکند و به پسرش میگوید آمریکاییها مزخرف زیاد میگویند، اما کرهایها برای پیدا کردن آب از مغزشان استفاده میکنند و بعد با استدلال و توضیح شرایط جغرافیایی برای ذخیره شدن آب باران، نقطهای از زمین را حفر میکنند که در دو متری آن آب پیدا میشود. پسر فهمیده پدرش درستتر فکر میکرده، اما به هر حال زمینی را کنده که خاک آمریکا ست.
درست است که خط اصلی داستان در فیلم «میناری» محقق شدن رویای پدر، یعنی ساختن بهشتی از سبزیجات کرهای است و پدر در مرکز این درام واقع شده، اما خطی موازی با این نیز پیش میرود که آن رابطه پسر و مادربزرگ است و کل کل کردن آنها با یکدیگر. با همه درگیریهایی که آن دو با هم دارند، اما از یک جنس هستند. بهخصوص در سرتقی و ناآرامی؛ درست برعکس دختر مادربزرگ و دامادش. این میان مادربزرگ موفق میشود جسارت بیشتری را به زندگی نوهاش وارد کند و موقعیتهایی تازه برای او بسازد تا پسر آب دیدهتر شود. اولین قدمها در این رابطه، دور شدن از خانه و رسیدن به رودخانه است؛ جایی که میتوان تخمهای درخت میناری را در آنجا کاشت و به بزرگ شدن شان امید داشت. خالق اثر از پیشبرد خط اصلی، یک موقعیت دراماتیک میسازد و از طریق آن خط موازی، مفاهیم را به موقعیت دراماتیک خود تزریق میکند. این که دنیا فقط براساس ماده و مغز پیش نمیرود بلکه احساس و ایمان نیز جایی بزرگ در پیشبرد زندگی بشر دارند. آنقدر که احساس میتواند معجزه خلق کند: مثل معجزه کوچک شدن روزنه در قلب پسربچه.
تماشای فیلم میناری در نماوا