مجله نماوا، یزدان سلحشور
«-ایرلندی رو به اسکاتلندی ترجیح میدین؟
-بله، جناب چرچیل
-ایرلندی رو به اسکاتلندی. سیگارت رو به سیگار هاوانا. در حالی که احتمالا مادرتون تو چادر به دنیا اومده
-مادربزرگم تو چادر به دنیا اومد. مادرم، رو یه قایق باریک
-و همیشه از دادن جوابای هوشمندانه به مردایی که بهتر از شما به دنیا اومدن خوشحال میشین
-یه مرد به جای اینکه گواهی تولدشو نشونم بده باید ثابت کنه بهتر از منه میدونین من گواهی تولد ندارم پس برام معنی خاصی نداره
-در مجلس به زیبایی حرف میزنین
-ممنون
-ولی به حتی یک کلمه از حرفهاتون هم اعتقاد ندارین
-اعتقاد، مولّد احساسه که دشمن سخنوریه» [فصل پنجم/ قسمت ششم]
شخصاً از آثاری «بر اساس واقعیت» خوشم نمیآید حتی اگر خیلی خوب هم «اجرا» شده باشند به گمانم آثاری از این دست از همان اولِ کار، دستِ سازندگانشان توی پوست گردوست و دیگر جایی برای خلاقیت باقی نمیماند اما با همین دستفرمان، مشکلی با آثاری «به بهانهی واقعیت» ندارم. «Peaky Blinders» یا چنان که این «اسم خاص» را به فارسی ترجمه کردهاند «نقابداران» [در نماوا هم با همین اسم قابل جستجوست]، از همان اولاش، که اسماش به عنوان سریال محبوب در سطح جهانی به گوش رسید، به دلیل آن که فکر میکردم «بر اساس واقعیت» است، جذابیتی برایم نداشت تا فهمیدم اگر بنا بود که واقعاً «بر اساس واقعیت» باشد باید به فصل دوم هم نمیرسید [آنها نزدیک به ۲۰ سال کنترل را در دست داشتند تا اینکه در سال ۱۹۱۰ یک باند بزرگتر به نام پسران بیرمنگام به رهبری بیلی کیمبر از آنها سبقت گرفت. اگرچه آنها در دهه ۱۹۲۰ ناپدید شده بودند، نام پیکی بلایندرز مترادف با هر باند خیابانی در بیرمنگام شد] قرار نیست که داستان سریال را فاش کنم [هرچند اگر سری به صفحه ویکیپدیای انگلیسی سریال بزنید، خلاصهی داستان هر اپیزود، آنجا آمده البته توصیه نمیکنم این کار را بکنید چون بخشی از روند لذت بردن از سریال فوقالعاده خوب، ندانستن حوادثیست که در آن شاهد خواهید بود. در یک کلام، در هنوز بر پاشنهی «یکی بود یکی نبود» میچرخد!] فقط این را بگویم که بازنویسی دوباره تاریخ، در این مجموعه از همان فصل اول شروع میشود. اگر بخواهم خلاصه بگویم «نقابداران» اثری «به بهانهی واقعیت» است نه «بر اساس واقعیت» و اگر بخواهم یک توصیهی مفید داشته باشم، این است که تماشای سریال را با زیرنویس فارسی هم [یا انگلیسی؛ انگلیسیِ چندان مشکلی ندارد و دیالوگها تا حد زیادی ریتمیک و از لحاظ صوتی گوشنوازند جدا از معانی لایهی اول کلام و معانی بعدی که در زیرگفتار شکل میگیرند] امتحان کنید. صدای بازیگران و صدای اصلی صحنه [حتی صداهای جانبی اشیاء] در شکلگیری «پرسپکتیو تصویری» [حتی «پرسپکتیو روایی»] بسیار مؤثرند بنابراین اگر نسخهی دوبلهشده را پیش از این دیدهاید، فکر کنید که اصلاً سریال را ندیدهاید!
تسویهحساب با همه و از همه بیشتر با نخستوزیری که نوبل ادبیات گرفت!
«-پس…رفته؟ هيچ وقت عادت نداري به چيزي که دلت ميخواد نرسي، مگه نه تامي؟ کافه منو ميخواستي و گرفتيش!
-مبلغ منصفانهاي بهت داديم!
-چيزي که من گرفتم يه اتمام حجت بود همونطور که با همه اينجوري رفتار ميکني بايد انجامش بدن وگرنه… و با اين حال خيلي جالبه همهي کسايي که اين اطراف هستن ميخوان که تو اين جنگ برنده بشي… فکر کنم، قضيه اينه که… تو آدم بدي هستي ولي آدم بدهی ما هستي!» [فصل اول/ قسمت ششم]
یکی از عجیبترین چیزهایی که در این سریال شاهدیم «بد بودن» شخصیت همه است! اما مخاطبان با بعضی از این «بد»ها احساسِ همدردی میکنند و در مقابل، دوست دارند دخل بقیه بیاید! نه ایتالیاییها خوباند نه یهودیها [اینکه در جهان نیمقرن اخیر که حتی اعتراض به کشتن کودکان توسط ارتش اسرائیل، در رسانهها، به «یهودیستیزی» تعبیر میشود، چنین اثری با چنین رویکردی ساخته شود جای حیرت دارد] نه ایرلندیهایی که دنبال جدایی از بریتانیا هستند نه ایرلندیهایی که دنبال اتحاد با بریتانیا هستند نه ایرلندیهای جداییطلبی که با دولت بریتانیا به صلح میرسند نه کولیها نه کمونیستها نه فاشیستها نه طرفداران آلمان نازی نه امریکاییها؛ با این همه یک «بدِ بزرگ» این وسط هست به اسم «چرچیل» که از همه بدتر است و اگر او نبود شاید این آدمها، این قدر بد نمیشدند! احتمالاً حتی هندیها هم [که درگیر جنگ ضداستعماری بودند] تا این حد «چرچیل» را «منشاء شر» تصویر نکردهاند. هدف قرار دادن سیاستمداری که پیروزی بریتانیا در هر دو جنگ، مدیونِ بندبازیهای سیاسی او بوده و جهان به عنوان دستخوش، عجالتاً یک جایزه ادبی نوبل را هم در سال ۱۹۵۳ تحویل او داده (!)، از حیرتانگیزترین عملکردهای دستاندرکاران سینما و تلویزیون بریتانیا از جنگ دوم جهانی به این سوست مخصوصاً اگر بدانیم بی بی سی به عنوان یک نهاد دولتی، تولیدکننده اصلی کار است!
سریالی دربارهی مرگ، گریزان از مرگ، همگام با مرگ
«-اسب زيباتون چطوره؟
– همين الان يه گلوله تو مغزش خالي کردم
-چلاق شده بود؟
-بد بهم نگاه کرد فکر خوبي نيست که به تامي شلبي بد نگاه کني
-خيلي حيف شد – آره –
-واقعا هم حيف شد… ميدوني، تو فرانسه… تو فرانسه، به ديدن کشته شدن مردها عادت کرده بودم هيچوقت به ديدن مُردن اسبها عادت نکردم اونا خيلي بد ميميرن» [فصل اول/ قسمت دوم]
این سریال، گرچه در فرم، یک اثر گنگستریست، اما در افق دید سازندگاناش، درامی مرگاندیش است. نکتهی مهم دیدگاهی اثر این است، تنها کسی تا پایان دوام میآورد که بیشتر از همه و از همان سکانس اول، به دنبال مرگ است. آنهایی که دنبال زندگی هستند یکی بعد از دیگری حذف میشوند. شاید مهمترین این حذفها، حذف نقش عمه باشد که مرگ در زندگی واقعی، آن را رقم زد و باعث شد صحنههای فیلمبرداری شده برای فصل ششم، مجدداً فیلمبرداری شوند. اگر فیلمبرداری فصل ششم به دلیل روزگار کرونا به تعویق نمیافتاد، ما در فصل ششم هم شاهد حضور هلن مککروری بودیم و احتمالاً برخی رویدادهای سریال را هم به شکل دیگری میدیدیم. مککروری در ظهر ۱۶ آوریل ۲۰۲۱ در سن ۵۲ سالگی در خانه خود در لندن بر اثر سرطان درگذشت. او یکی از چند ضلعِ بازیهای درخشان این مجموعه بود به همراه کیلین مورفی [کارهای قبلیاش را در آثار کریستوفر نولان فراموش کنید مقابل بازیاش در این مجموعه در حکم شوخیست!]، سم نیل [چقدر در نقش منفی، فوقالعاده است این مرد]، تام هاردی [یعنی اگر در کارنامه هاردی هیچ اثر دیگری غیر از این سریال نبود، باز هم میشد او در ردیف اول بازیگری سینما و تلویزیون جهان ارزیابی کرد] و آدرین برودی [تمام سعیاش را کرده که سیمای ستارهوارش، پسِ بازیِ بهشدت مهندسیشدهاش محو شود]. هلن مککروری خیلی زود مرد. هر وقت به فیلمها و مجموعههایی که میتوانست پس از این بازی کند و بدرخشد، فکر میکنم حالم بد میشود.