مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه
فیلمی که با ترانههای زیبا و خاطرهانگیزش به یاد آورده میشود. چون ترانهی افتتاحیهی «چیم چینی چیم چیم چرو»؛ ترانهای با حروفی بیمعنا که وقتی به قالب ترانه درمیآید، خیالانگیز و شنیدنی میشود. همچون رویا که از هیچ میآید، چون وابسته ی هیچ شاخصهی دنیای واقعی نیست. درست از دل این حروف به ظاهر بیربط و معناست که جملات شکل میگیرند. انگار کلام باز بخواهد زاده شود. گویی این لالایی کودکانه باشد که از دل حروف به هم ریخته درآمده. لالایی نه برای خواب کردن، که برای بیدار شدن در دنیای تازهای که پریان چتر به دست در قالب پرستار بچه به سراغتان خواهند آمد.
تصویری پریانی از لندن مه گرفته، لندنی پر از شور و موسیقی و ترانه و جادو. تصویر دیگری از لندن داستانهای دیکنز، که گویی برای بچهها ساخته شده. آن روی دیگر شهر وقتی به تسخیر دنیای کودکانه درآمده باشد. نمایی از لندنی که با دنیایی خیالی و جادویی پنهان در پشت آن گره خورده. با فیلمی روبروییم پر از طنازی که اوج آن را در بازی جولی اندروز میتوان دید.
جولی اندروز سیمای یک مادر یا خواهر بزگتر مهربان ، یک همدم بچهها و یک جادوگر خوب را تواماً به روی پرده با خود آورده. زنی که متانتی دلپذیر جزو ویژگیهای اصلی شخصیت اوست. زنی زاییدهی خیال کودکانه که جسمیت پیدا کرده، و آمده تا دنیای سخت و تغییرناپذیر بزرگسالانه را کمی نشاط بخشد. با تغییر جهت باد میآید و با عوض شدن جهت باد میرود. به خاطرهی کودکانهای میماند که مدتی هست و بعد میرود. چیزی شبیه بزرگ شدن ما که از خیال فاصله میگیریم تا شکل دیگری از آن را در پس دنیا واقعی بزرگترانه باز کشف کنیم.
اینها را نمایندی کارتونوار فیلم میگوید، و موزیکال بودن داستانی که برای کودکان تنظیم شده. نماهای فیلم به تابلوی آبرنگی میماند که از گذشتهای نه چندان دور میگوید، گذشتهای که در کتابهای قصهی کودکانه به نقش درمیآمد، و حال به واسطهی سینما به خیال زندهای بدل شده. برای همین است که فیلمی پر از رنگ را به خاطر خواهید آورد. هر چند این رنگآمیزی درآمیخته با نوعی سیاهی برآمده از شهری چون لندن باشد. به این میماند داخل کتاب مصور کودکانهای به گشت و گذار بپردازیم. هیچ چیز واقعی نیست و البته همه چیز در عین حال نشانههایی از دنیای واقعی بزرگسالانه را دارد.
هر جا واقعیت سخت زندگی حضورش را به رُخ میکشد، ترانه است که این واقعیت سخت را به افسانهای پریانی بدل میکند. شاید بعد «جادوگر شهر اوز» (ویکتور فلمینگ-۱۹۳۹)، این اولین بار بود که جلوههای ویژهی فیلمی فانتزی، در خدمت وجه درونمایهای قصه بود. جلوههای بصری برای مرعوب کردن یا زیباتر کردن قاببندیها طراحی نشده بود، وسیلهای بود که داستان خیالی پی. ال. تراورس را عینیتی باورپذیر میداد.
فصل بالا رفتن مری پاپینز و بچهها و دوکش پاککن همیشه خوشحال شهر، از دودهایی که شکل پلکان درآمدهاند و آنها را به فراز چشماندازی از لندن اوایل قرن بیستم میرسانند را به یاد بیاورید. برت – دودکش پاکن مهربان و دوست مری پاپینز (از یاد نبرید مری پاپینز نمونههای مشابه زمینیای در دنیای واقعی دارد که معمولا به شغلهای بیاهمیت، اما به شدت هیجان انگیز مشغولند)- در این صحنه بعد رسیدن به بالای لندن، به جایی که بالاتر از آن مرز هوایی شهر تمام میشود، میگوید «بهتان نگفتم. تمام دنیا زیر پاهامونه» بعد آن تصویری داریم از لندن در گرگ و میش غروب. انگار یکی از تابلوهای شِنی برت باشد که با خاک و شن و آبرنگ در کنارههای پیادهرو شهر نقاشی شده. شهری با منارههای قرن نوزدهمی. گویی افسانه و خیال از پس ظاهر دودگرفتهی شهر خود را بیرون کشیده باشد.
برت روی این تصویر ادامه میدهد «کی این دنیا رو میبینه؟! فقط پرندهها، ستارهها و لولهپاککنها.» بعد درخشش شهر را میبینیم. شهر چون الماسی در شب میدرخشد. انگار این یک قصه ی پریانی باشد که در شکل و شمایل الماسی جادویی و پرزرق و برق جلوی چشمانمان جلوهگری کرده باشد. این تصویری است از دنیای که در پس ابری از دود و واقعیت تحمیلی آدمهای ساکن آن پنهان شده، و حال فرصت رُخنمایی پیدا کرده. این جلوهای است از آرزو و خیالی که با بزرگ شدن فراموشش کردهایم، ولی به زندگی پنهانش در شب ادامه میدهد.
دنیای «مری پاپینز»ی به جشنی میماند که کودکان ترتیب دادهاند، و مری پاپینز کسی که آمده تا آدمهای شهر را از شکل و شمایل عبوسشان درآورد. برای همین است که فیلم به بازی و تفریحی در پارک تفریحات میماند. والت دیزنی در برگردان سینمایی کتاب، صحنههای داستان را به قدمزنی در یکی از پارکهای دیزنیلند بدل کرده. این البته وجه تجاری فیلم است، اما با فضای داستان هماهنگی کاملی دارد. روایت پریانی کتاب به یک نمایش واریتهای تبدیل شده. انگار پشتبامهای لندن دود گرفته، یکی از صحنههای تماشاخانهی برادوی باشد. گویی همهی شهر و دنیا محل جلوهنمایی این نمایش پرزرق و برق خیالی و کودکانه باشد.
بچهها فیلم را دوست خواهند داشت چون شادی سرخوشانهای را در آن میبینند که در دنیایشان غایب است. اگر هم هست رنگ تصنعی و تحمیلی دارد، از دل قصهای بیرون نیامده، حتی برای سرگرمی طراحی نشده. صرفاً هست چون بزرگترهایی که صاحب این دنیا غمانگیزند، فکر میکنند باید به خیال و افسانه هم باید لباسی از واقعیت بپوشانند. «مری پاپینز»، این قاعده را در فیلمسازی زنده برای کودکان، تغییر داد. این جز با مشخصههای دنیای کارتونیوار والت دیزنی شدنی نبود.
دنیای خیالی کتاب باید به چیزی تبدیل میشد تا برای کودکان قابل لمس باشد. جهانی با رنگ آبی احاطه شده؛ انگار واقعیت بزرگسالانه هم افسانهای پریانی باشد. چیزی شبیه نقاشی با آبرنگ کشیده شده. همچون سفری به گذشتهای که هنوز امکان جلوهنمایی قصهای پریانی وجود داشت. دنیای مردانی با کلاه سیلندر یا تخت پهن و زنانی که چون دوشسهای قصههای پریانی لباس میپوشیدند، و در عین حال برای گرفتن حق رأی میجنگیدند. دنیایی که حرفهای جالبی برای گفتن داشت، اما پیش از شنیدنش باید مراقب چشمانمان باشیم، چون هر آن ممکن است چیزی نامنتظر غافلگیرمان کند.
تماشای فیلم مری پاپینز در نماوا