مجله نماوا، یزدان سلحشور
معمولاً نوشتن دربارهی فیلمی که طرفداران پرشمار دارد و این طرفداران با ۵۳۸ هزار رأی در IMDb به فیلم امتیاز قابل توجه ۸.۶ را دادهاند، کمی بالاتر از جرأت میخواهد! من هم مثلِ خیلیها، واقعاً منتظر بودم که نسخهی باکیفیت فیلم را ببینم و از آنجایی که به رغمِ عدم اطمینان قطعی به امتیاز بالای یک فیلم در IMDb، همیشه برایم تناسب تعداد رأیدهندگان با میزانِ امتیاز مهم بوده [یکی از موارد مهم برای پیشبینی ارزش نسبی یک فیلم]، تصورم این بود که لااقل با فیلم قابل توجهی روبرو باشم با فیلمنامهای درست و ریتم درست و نقالیِ درست. از این سه مورد، البته «مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست» جان واتس، فقط مورد آخر را تا حد قابل قبولی دارد! متأسفم! اما این فیلم، با رویکردهای نقد فیلم [با رویکردی کاملاً بیطرفانه و منصفانه]، فیلم موفقی نیست گرچه در جذبِ مخاطبانِ پرشمار و فتحِ گیشهی جهانی در روزگار کرونا [که عملاً گیشهی سینماها در آستانهی ورشکستگی جهانیاند] بسیار موفق است. خُب، قبل از نوشتن این متن، با پسرم که با کمیکها و انیمیشنهای مرد عنکبوتی بزرگ شده [از این نظر، با فاصله سنی و نسلی ۴۰ ساله، من و پسرم موقعیت یکسانی داریم!] مشورت کردم. برای اینکه تحت تأثیر قرار نگیرد، قبل از اینکه نظرم را دربارهی فیلم اعلام کنم، نظرش را پرسیدم. گفت که به نظرش، امتیاز فیلم حداکثر میتواند ۷ باشد و اصلاً در حد و اندازههای «سهگانهی مرد عنکبوتی» سم ریمی با بازی توبی مگوایر نیست [گرچه درباره فیلم سوم همنظریم که در حد دو فیلم پیشین نیست و در مورد «دوگانهی مرد عنکبوتی شگفتانگیز» مارک وب با بازی اندرو گارفیلد هم نظر مشابه داریم که فیلمهای موفقی نیستند] اما معتقد بود که امتیاز «مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست» این است که خستهکننده نیست به رغم مشکلات مختلفی که فیلمنامه دارد و در نهایت هم، «آشپزخانه در هفتهای که گذشت» است یعنی با همان «ایده چندجهانی»، عناصر جذاب فیلمهای قبلی را با یک نقالی قابل توجه به تصویر کشیده. البته درباره خستهکننده نبودن فیلم با پسرم موافق نبودم [با احتساب همان ۴۰ سال فاصله سنی!] طبیعی هم بود فیلم از همان اولاش، مخاطبان نوجوان را مدِ نظر قرار داده و طبیعتاً برای یک آدم ۵۴ ساله نمیتواند ریتم چندان مناسبی داشته باشد با این همه، مشکل اصلی من با ریتم این فیلم، مشکل سن و سالی نبود مشکل من این بود که فیلم بیش از حد طولانی و کشدار است و ریتم را در همهی این مسیر زمانی، به طور یکسان تقسیم نکرده است.
فیلمی که بیش از فیلمهای پیشین مرد عنکبوتی به «کمیک»ها شباهت دارد
در روزگاری که دی سی، با موفقیت کامل در حال پودر کردن مارول بود [دهه ۱۹۷۰] ما که شام و ناهار بصری و فرهنگیمان، شخصیتهای مشهور کمیکها و انیمیشنها و سریالهای تلویزیونی دی سی بود، به عنوان «هله هوله»ی بصری، به سراغ کمیکها و انیمیشنهای مارول میرفتیم و این وسط «اسپایدرمن» و «هالک» [هم انیمیشن و هم سریال زندهاش] در اولویت بودند بنابراین وقتی اولین فیلم مهم اسپایدرمن در قرن بیست و یکم به اکران رسید، اولین جملهای که از دهانمان بیرون پرید این بود که «این اصلاً شبیه کمیکها و انیمیشنهایش نیست!» و نبود! مسئله این بود که آثار هنری، سلیقهها را تغییر میدهند و فیلمهای سم ریمی سلیقهی ما را عوض کرد و حالا با این سهگانه تازه، دوباره باید برگردیم به همان دنیای کمیکها و این فیلم آخری، بیشتر از همهشان چه از لحاظ منطق روایی و چه «بهانههای روایت» شباهت دارد به جهان انیمیشنی و کمیکی اسپایدرمن و این بار، لااقل برای نسلِ من، ناامیدی فزایندهای شکل گرفته است! اسپایدرمن این فیلم، مخصوصاً در حوزه منطق روایی، کاملاً تابع قوانین جهان کمیک است. توجه کنید به سکانسی که او با هوش و علمی بالاتر از اینشتین، منطق هندسی جهان آینهای دکتر استرنج را کشف و او را در تارهای عنکبوتی خود گرفتار میکند! یا سکانس خواندن ورد فراموشی توسط دکتر استرنج در ابتدای فیلم، که پیتر پارکر به شکل واقعاً مضحکی کلِ جادو را خراب میکند و فیلمنامهنویسان نه تنها در صدد جبران این نقص برنمیآیند که بنیانِ حوادث بعدی فیلم هم بر همین اشتباه نهاده میشود [مقایسه کنید با فیلم اول سم ریمی، که برای جبرانِ نقصِ نابغه بودن پیتر پارکر که یک چسب مستحکم را در کمیکها برای تنیدن تارهایش اختراع کرده، تارهای عنکبوتی او را بدل به بخشی از تغییرات ژنتیکی او میکنند] بحث فقط بر سر این نیست که مهندسی شخصیت، وضعیت، مکان و زمان در فیلمنامهنویسی بسیار متفاوت است با کمیکها! بحثِ اصلی این است که فیلمنامهنویسان میخواهند منطقِ کمیکها وارد فیلمنامه کنند و ما را قانع کنند که با فیلمنامه رودرروییم! [اگر بخواهم یک مثال درست و درمان بزنم باید فیلمنامهی «شهر گناه۱» را مقایسه کنم با فیلمنامهی «شهر گناه۲» که در اولی، جهان کمیک بدل به جهان سینما شده و در دومی، جهانِ سینما بدل به جهانِ کمیک! مقصرش هم در فیلم دوم رودریگز است نه فرانک میلر و دلیل موفقیت اولی هم فرانک میلر و تارانتینو هستند نه رودریگز!]
عوامل موفقیت فیلم در گیشه
از پسرم پرسیدم: «به نظرت چرا از این فیلم این قدر استقبال شد؟» گفت: «روشن است! به خاطر توبی مگوایر!» حضور دوباره مگوایر در این نقش، ثابت کرد که او هنوز بهترین اسپایدرمن تاریخ سینماست! از اینها گذشته بازگشت ویلم دفو، آلفرد مولینا، جیمی فاکس و توماس هیدن چارچ [مخصوصاً دو نفر اول و بیشتر، نفر اول!] توازنِ کلاسِ بازیگری فیلم را در کنار حضور بندیکت کامبربچ، بندیکت وانگ و جان فارو، قوام و دوام بخشیده است؛ اما موفقیتهای فیلم در جلبِ نظرِ مخاطبان، فقط منحصر به کلاس بازیگری آن نیست؛ ایدهی حضور «چند ابرقهرمان همسان» همیشه جذاب بوده. بحثِ جهانهای موازی نه مال الان است نه مال مارول؛ یادم هست در دهه ۱۹۷۰، وقتی سوپرمن با سوپربوی [نوجوانیاش] مواجه شد، ما حسابی کیف کردیم! یا وقتی که چند سوپرمن مختلف از جهانهای مختلف، سرریز شدند داخل یک فیلم، ما فریاد زدیم: «با این خوشبختی چه کنیم؟!» بعدها که بتمن وارد جهانی شد که خودش و تمام ابرقهرمانهای مشهور دی سی در آن، ضدِقهرمان بودند و ابرقهرمان آن جهان «جوکر» بود، داشتیم از شدت خوشحالی سکته میکردیم! دی سی حتی در انیمیشنهایش تا جایی پیش رفت که بتمن را رسماً تبدیل به یک خفاش خونآشام کرد و مشخص کرد که سوپرمن از لحاظ ژنتیکی یک شخصیت منفیست و آدمِ خوبِ ماجرا، لکس لوتر است! در واقع ایدهی مواجه شدن شخصیتها، با «همانندهاشان» همیشه باعث بالا رفتنِ تعداد مخاطبان اثر بوده چه در سینما، چه در تلویزیون و چه در انیمیشن و کمیکها. آن طوری هم که از تریلر «دکتر استرنج۲» برمیآید این ایده، در این فیلم هم حرف اول را میزند فقط حیف که چند فیلم دکتر استرنج قبلی نداریم که دوستان کنار هم جمع باشند!
به هر حال «مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست» فیلمیست که باید اول دیدش، بعد از خیرِ دیدناش گذشت! [دنیای عجیبی شده! به نظرم اگر هگل و مارکس هم الان در قید حیات بودند نمیدانستند تکلیفشان با چنین دیالکتیک پیچیدهای چیست!]