مجله نماوا، هومن منتظری
اگر هنوز این فیلم را تماشا نکردهاید، این نوشته بخشهایی از داستان را لو میدهد
ما آن صحنه را میبینیم. همه آن لحظات در قاب دوربین فیلم برای ما ثبت میشود. به همراه ملیحه خواهر رحیم و بچهها در خانه حضور داریم و میبینیم که کیف پیدا شده را با همه سکههایش به زنی که خود را صاحب آن معرفی میکند و بعدها پیدا کردن او محال میشود، پس میدهند. لحظهای که حالا اثبات وجود آن برای رحیم بیش از هر چیزی اهمیت دارد. علاوه بر همه آن چیزهایی که بابت تقدیر کارش قرار بوده بگیرد، ولی در آنی از دست داده، پای آبرویش هم در میان است. رحیم میتوانسته با پول آن سکهها بخشی از بدهی طلبکارش را بدهد و از زندان آزاد شود، ولی به جایش تصمیم دیگری گرفته است. واقعیتی که پس از رسانهای شدن و به واسطه اتفاقات و شایعاتی که در پی آن میآید گویی رفته رفته از گذشته او کسر میشود. آدمهای فیلم برخلاف ما آن صحنه را نمیبینند و به ماجرا شک میکنند. البته، ما هم همه چیز را نمیبینیم.
با رحیم در قصه از جایی همراه میشویم که از زندان بیرون میآید تا با دلدادهاش فرخنده سکهها را بفروشند و طلب باجناق سابقش بهرام را بدهد. آنچه که پیش از این بر رحیم رفته خیلی روشن نیست. او به طور واضح از بیان دلایل جدا شدن از همسر سابقش طفره میرود یا در برابر بهرام که به او اتهام میزند جهیزیه دخترش و طلاهای زنش را فروخته تا بدهی و نزول او را یکجا پس دهد ولی در حقش بیانصافی کرده، سکوت میکند. رحیم در کار قبلیاش چرا و چطور کم آورده و چرا کسی از نزدیکانش تا به حال حاضر نبوده چک بگذارد تا او بیرون بیاید و کار کند؟ دختر بهرام جایی به رحیم که به خاطر همه قضاوتهای اشتباه دیگران درباره خودش کلافه است میگوید تازه شناختنتون. شناختی که به نظر میآید آنقدری که باید ما از آن آگاه نیستیم.
ما همه واقعیتهایی را هم که در طول زمان قصه اتفاق میافتد، نمیبینیم. چه اشکالی در کار آن زن است که دیگر پیدا کردنش محال میشود؟ مسئولان زندان چقدر آگاهانه برای لاپوشانی ماجرای خودکشی یکی از زندانیها سعی کردهاند تا خبر رحیم را رسانهای کنند؟ آیا رحیم از همان ابتدا در ذهن نقشه رسانهای کردن ماجرا را داشته که شماره تلفن زندان را به در و دیوار شهر میزند؟ رفتارهای عجیب رحیم در طول فیلم، اینکه جرات این را دارد که فرخنده را به جای زن صاحب کیف جا بزند، یا به یکباره به بهرام در محل کارش حملهور شود، در کنار هیبتش با آن طرز راه رفتن خمیده و لبخند مرموزش که در برخورد اول به نظر میآید از سر سادگی است، به عمد کاراکتر پیچیدهای از او ساخته که گویی هرکاری از دستش ساخته است. وقتی میبینیم نادر شخصیت دیگر فیلم اصغر فرهادی با آن همه ویژگیهای اصولگرا و اخلاقی که با تاکید نشانمان داده میشود به دروغ میگوید نمیدانسته و در آن لحظه نشنیده که پرستار پدرش باردار بوده است، هیچ بعید نیست اینجا هم رحیمی که قسم میخورد اصلا به رسانهای کردن ماجرا فکر نکرده، دارد بازیمان میدهد. از سویی دیگر میدانیم که قابها دعوتی هستند به دیده شدن و مورد قضاوت قرار گرفتن و رفتار سوژه وقتی در برابر دوربین قرار میگیرد، همیشه عوض میشود وسعی میکند نسخه بهتری از آنی که هست، باشد. البته این خصلت قاب و دوربین در فیلم قهرمان بسط پیدا میکند به کل شهر، رحیم از جایی که مصاحبه تلویزیونی میکند و در پی آن اخبار روزنامه، فضای مجازی و لوح تقدیر… در واقع دیگر وسط این قاب و توجه قرار میگیرد. جایی ملیحه به او میگوید دیگر زیاد سیگار نکشد برای شخصیت او خوب نیست، یا در ابتدا این خودش است که پسرش را روی سن میبرد یا میخواهد اورا با خودش به برنامه تلویزیونی ببرد. به هر حال فهمیدن این موضوع سخت نیست که به قول طاهری مسئول زندان، لکنت زبان پسرک به نفع تصویری است که از رحیم برای قضاوت ساخته میشود.
این برخورد فیلم با ویژگی رسانه و قاب در فرم فیلم هم به چشم میآید. در اغلب میزانسنها درها، پنجرهها، ستونها و گذرگاههایی وجود دارند که بخشی را از درون تصویر اصلی قاب میگیرند و بخشی دیگر پشت این قابها باقی میماند. یا شیای در پیشزمینه بهصورت ناواضح وجود دارد که بخشی از تصویر را پوشانده است. گویی این کادرها همانقدری که چیزهایی را برای بیشتر دیدن دوباره قاب میگیرند، چیزهایی را هم برای ندیدن حذف میکنند. به خصوص میزانسنهای درون خانه حسین و ملیحه که گویی اساسا بر پایه همین استراتژی است. درهای کنار هم، راهرو و قاب شیشهای پنجرهها. لحظهای که رحیم از مرخصی میرسد ته همین راهرو که تصویر را به دو قسمت کادربندی کرده ملیحه را در آغوش میکشد. رحیم داخل کادر ثانویه انتها راهرو پیداست ولی همین کادر بخشی از تصویر را از ما دریغ کرده است یعنی وجود خود ملیحه که در خارج از این قاب جا مانده است. اگر جواب ندادن به ابهاماتی درباره رحیم تصمیم روایی و عمدی مولف است، این، جا ماندن از درون کادر به نظر میآید از دنیای خارج از متن به فیلم تحمیل شده است. یکی از آن چیزهایی که از این فیلم به عنوان لحظهای عاشقانه مدتها در ذهن باقی میماند جایی است که فرخنده از رحیم میخواهد به عنوان آخرین روز مرخصیاش از زندان به یک جای خلوت بروند تا درست و حسابی او را ببیند. لحظه عاشقانهای خارج از قاب که نمیبینیمش ولی وجود دارد و حسش در همه لحظات فیلم بین رحیم و فرخنده جاری است. بارها در میان همین قابها شخصیتها را از پشت شیشهای میبینیم. شیشهای که در آن تصاویر اطراف بازتابانده شده تا تصویر سوژه پشت آن واضح نباشد. همچون دانستههای ما که همیشه تحت تاثیر اتفاقات پیرامونی هیچوقت آنقدری که باید شفاف و کامل نیست.
یکی از این کادرهای ثانویه، نمایی است که تلویزیون زندان از رحیم نشان میدهد. ابتدا کادر به گونه ای است که اینبار خود قاب دور تلویزیون به عنوان کادر دوم در دل کادر اصلی است. رحیم جایی را نزدیک ایستگاه اتوبوس نشانمان میدهد و میگوید کیف را اینجا پیدا کرده و میدانیم این حقیقت ندارد یعنی حداقل خودش آن را پیدا نکرده و قاب تلویزیون هم به ما یادآوری میکند که این رسانه رسمی است و در بازگویی ماجرا، رحیم خواسته و ناخواسته میتواند بخشهایی از روایتش را عوض کند. دوربین به آرامی نزدیک میشود آنقدری که کادر اصلی با قاب تلویزیون یکی میشود. دریچه ما به جهان فیلم، میشود همان دریچه تلویزیون. حالا دیگر رحیم دارد جایی را تعریف میکند که ما پیش از این هم در فیلم دیدهایم. یعنی چسباندن شماره تلفن زندان رو شیشه مغازهها و این تلنگر که همه آن چیزی را که دیدهایم به قول یکی از دیالوگهای خود فیلم نه که دروغ ، ولی شاید راست هم نبوده است.
فرهادی در فیلم قهرمان علاوه بر تکنیک همیشگیاش یعنی طرح و بسط مسلسلوار اتفاقاتی که در طول روایت مدام ماهیت ماجراها و آدمها را تغییر میدهد تا قضاوت ما را به چالش بکشد، تاکید محسوسی هم بر این دارد که همیشه بخشی از ماجراها خارج از قاب جا میماند. فیلم قهرمان خودش را گره میزند به دنیای امروز که به لطف پیشرفت تکنولوژی و فضای مجازی پر شده از قابها و دریچههایی برای بیشتر دیدن، و همانقدری که روایت واقعیتهایی است که میبینیم و میتواند روایت واقعیتهایی هم باشد که دیدنشان بنا به هر دلیلی از ما دریغ شده است.
تماشای آنلاین فیلم قهرمان در نماوا