مجله نماوا، مینو خانی
ابتدای سال ۱۹۴۳ است. جنگ جهانی دوم هر روز بیشتر کشته میگیرد و درگیری میان متفقین و متحدین روز به روز شدیدتر شده است. دولت انگلیس تصمیم میگیرد طی عملیاتی توجه هیتلر را از سیسیل پرت کند تا پیشروی متفقین با کشتههای کمتری صورت پذیرد؛ عملیات فریبی که شش ماه به طول انجامید و ژوئیه آن سال را به تاریخ مهمی در تاریخ جنگ جهانی دوم تبدیل کرد.
دو مامور سرویس اطلاعاتی انگلیس طی یک عملیات فریب به نام «عملیات مینسمیت (عملیات گوشت چرخ کرده)» لباس نیروی دریایی انگلیس را بر جسد یک بیخانمان به نام گلیوندور مایکل که بر اثر خوردن مرگ موش خودکشی کرده بود، میپوشانند تا او را به عنوان یک افسر نیروی دریایی انگلیس به نام کاپیتان ویلیام مارتین جا بزنند؛ افسری با یک کیف دستی حاوی اسناد و مدارک نظامی و وسایل شخصی که هویت جعلی او را باورپذیر کند. جسد مایکل توسط یک زیردریایی در نزدیکی سواحل اسپانیا رها میشود. و بقیه مراحل همانطوری پیش میرود که ماموران انگلیسی برنامهریزی کرده بودند. البته که به کمک نیروهای امنیتی و جاسوسیشان در خاک اسپانیا، آن هم در شرایطی که اسپانیایی که ظاهرا بیطرف بود، در زمین آلمانها بازی میکرد. یک نسخه کپی از مدارک در اختیار سرویس اطلاعاتی آلمان قرار میگیرد. در نهایت هیتلر باور میکند که متفقین میخواهید به یونان و ساردنیا حمله کنند. نیروهایش از سیسیل را به یونان منتقل میکند و متفقین در سیسیل عملیات پیشرویشان را با موفقیت انجام میدهند.
حالا این عملیات در فیلمی به کارگردانی جان مدن که پیش از این کارگردانی «شکسپسر عاشق» و «بهترین هتل عجیب و غریب ماریگولد» را برعهده داشت، بازسازی شده است. مایکل آشفرد فیلمنامه را براساس داستان واقعی به همین نام نوشته بن مکینتری، نوشته است و کالین فرث و متیو مکفادین هم نقش دو مامور اطلاعاتی انگلیسی را بازی میکنند.
فیلم پر است از جزئیات، جزئیاتی که باید اینقدر دقیق کنار هم چیده شوند تا نقشه عملیات انگلیسیها برای آلمانها باورپذیر شود، تا آنجا که حتی برای کاپیتان مارتین زندگی خصوصی طراحی میشود، گذشتهای برنامهریزی میشود، عاشقانهای برایش تدوین میشود. همه چیز باید باورپذیر شود و این جزئیات هستند که هم یک فریب یا یک دروغ را باورپذیر میکند و هم به فیلم جان میدهند تا جایی که مخاطب تصور میکند اگر یک پلان یا یک دیالوگ را از دست بدهد احتمال اینکه معنای پلان و دیالوگ بعدی را درنیابد، هست. مثلا در سکانسهایی که جسد توسط اسپانیاییها کشف شده و تماسها بین انگلیسیها و مامورانشان در اسپانیا برقرار میشود به قدری سریع و مهم هستند که از دست دادن یک دیالوگ فهم پیشروی عملیات را سخت میکند.
از سوی دیگر، هم فکری و همراهی دقیق تمام اعضای گروه کمیته ۲۰، کمیته طراحی عملیات، که طی جلسات متعدد انجام میشود، و یک جمله مکرر شنیده میشود، نگاه کلی سیاست انگلیس را نشان میدهد: «برای وطن». وقتی خواهر گلیوندور مایکل از مرگ برادر خبردار میشود و افسران انگلیسی تلاش میکنند او را متقاعد کنند همه این عبارت را به کار میبرند: «گلیوندور برای وطن میجنگد»، یعنی حتی برای یک جسد این عبارت کاربرد دارد. یا وقتی که چارلز کلموندلی مامور جاسوسی از همکارش، ایو مونتاگو میشود، با این عبارت راضی میشود؛ هر چند که قول پیدا کردن جسد برادرش که در جنگ کشته شده هم به او داده میشود. سیاستی که ما ایرانیها همیشه در ذهن داریم. انگلیسها به نام وطن آنقدر متحد، منسجم و همراه هستند که به قول معروف «مو لای جرز سیاستهایشان نمیرود». عملیات مینسمیت با همه پیچیدگیها و حساسیتهایش، نمونه خوبی از این سیاست و وطنپرستی است که جان مدن در به تصویر کشیدن آن به خوبی از عهده آن برآمده است.
بخش جالب عملیات وقتی است که در نهایت شور و استرس عوامل عملیات، مامور فلمینگ (جانی فلین) در حالی که روی دکمههای ماشین تحریر میزند، صدایی که هر لحظه میتواند حاوی پیامی از سوی دیگر عملیات داشته باشد و بارها در طول فیلم حساسیت وجود این ماشین تحریر و صدایش که انتظاری را به سر میرساند دیده و درک شده است، داستان عملیات را ثبت میکند. داستانی که نه فقط برای خود انگلیسیها درس وطنپرستی و مسوولیتپذیری در انجام ماموریت است، که برای دیگران نیز نقشه راه خواهد بود.
خرده داستان عاشقانه بین جین (کلی مکدونالد) با ایو مونتاگو یا زندگی رو به شکست ایو مونتاگو با همسرش که به دلیل یهودی بودن مجبور به مسافرت به امریکا میشود، گرچه نقشی در پیشبرد داستان ندارد، همچنان حس وظیفهشناسی و همراهی با اتفاقات ناخواسته زندگی شخصی زندگی را نشان میدهد. جین و ایو علیرغم علاقهای که به هم پیدا میکنند، هرگز وظیفه خود در قبال ماموریتشان برای وطن را فراموش نمیکنند، پس جین به ماموریت دیگری در خارج از کشور میرود تا همچنان به کشورش خدمت کند.
از عوامل فنی از فیلمبرداری و طراحیهای صحنه و گریم و نباید گذشت، اما در این میان نور نقش بسیار مهمی در همه فیلم بازی میکند. تمام طول فیلم یا در شب سپری میشود و بازیگران با چراغ قوه پیش پای خود را روشن میکنند یا در فضاهای بستهای است که با نورهای اندک روشن شدهاند. تنها صحنه روشن که بعد از کلی تاریکی دیده میشود، همان صحنه پایانی است که دو مامور انگلیسی صبح روز بعد از پایان عملیات روی پلهها نشستهاند و با هم صحبت میکنند. آن هم نور طبیعی و درخشش خورشید که هستی میدهد و جان میبخشد. هم به روابط تیره دو مامور جان میدهد وقتی هر دو به گوشههای پنهان ماموریتشان اشاره میکنند و هم به علاقه و میل به انجام ماموریت دیگر برای وطن.
میتوانیم «عملیات مینسمیت» را یک فیلم جاسوسی بدانیم، میتوانیم آن را گوشه پنهانی از جنگ جهانی دوم بدانیم، فیلمی که بخش ناپیدای این جنگ را بعد از چندین دهه به تصویر کشیده است، و میتوانیم آن را فیلمی «برای وطن» بدانیم، فیلمی از وطنپرستی انگلیسی که غیر از اتحاد و همراهی و همدلی محقق نمیشود.