مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
در اوایل دوران رونق مجموعههای تلویزیونی کوتاه، «شوگان» سریال مطرح سال ۱۹۸۰ بود و شاید ۴۴ سال بعد همچنان باشد. حالا سریال شوگان (Shōgun)، نسخه بهروز و فاخر رمان جامع جیمز کلاول، ترکیبی سرمستکننده از اکشن، عاشقانه و دسیسه سیاسی را در هم میآمیزد، شکوهمندانه در ۱۰ اپیزود پخش میکند و برخلاف غالب سریالهای کوتاه، این وزن را محفوظ نگه میدارد.
داستان در ژاپن فئودال در آغاز قرن هفدهم روی میدهد و با یک کشتی اروپایی آغاز میشود که با هدایت جان بلکتورن (کازمو جارویس)، سکاندار انگلیسی به یک روستای ساحلی که ماهیگیری در آن رواج دارد، میرسد.
درحالیکه پیشازاین بازرگانان پرتغالی و مبلغان یسوعی به ژاپن آمدهاند و کشور را به امپراتوری مخفی پرتغال در شرق تبدیل کردهاند، مردم محلی نگران حضور مهاجمان «بربر» هستند و در صحنههایی که بسیار فراتر از استانداردهای یک مجموعه تلویزیونی در ۱۹۸۰ است، رفتاری وحشیانه با آنها دارند.
بلکتورن در لحظهای از اپیزود اول گستاخانه میگوید: «من در این سرزمین فلکزده نمیمیرم»، هرچند با توجه به شرایط بسیار نابسامانی که در آن قرار دارد، این حرف به یک وعده توخالی میماند.
بااینحال، بهزودی، خبر آمدن یک سکاندار انگلیسی یا «آنجین» به گوش لرد یوشی توراناگا (هیرویوکی سانادا که بهتازگی او را در فیلم «جان ویک ۴» دیدیم و در یک کلام، تماشایی است) میرسد که در بحبوحه یک تقابل سیاسی پرمخاطره با دیگر اعضای «شورای نایبالسلطنه» قرار دارد. تنشها با مرگ فرمانروای ژاپن اوج گرفته و ازآنجاکه پسر جوان او هنوز آنقدر بزرگ نشده است تا جانشین پدرش شود، خلأ قدرت بهشدت احساس میشود.
هرج و مرج ناشی از این شرایط، همچنین ممکن است باعث ظهور یک نایبالسلطنه شود تا قدرت را یکپارچه کند و شاید حتی عنوان شوگان را به دست آورد. توراناگا که مشتاقانه به دنبال فرصت است تا بیشترین سود را از موقعیت ببرد، آنجین را وارد حلقه خود میکند. او همچنین بانو ماریکو (آنا ساوایی در یک گام بزرگ پس از بازی در سریال «پادشاه: میراث هیولا») را بهعنوان مترجم به خدمت میگیرد. ماریکو با گذشتهای پیچیده و ناخشنود از ازدواج با بونتارو (شینوسوکه آبه)، سامورایی بدبین، بهتدریج وارد پیوندی با بلکتورن میشود که برای هر دوی آنها خطرناک است.
ریچارد چمبرلین به لطف بازی در «شوگان» (پسازاین که شان کانری نقش را رد کرد) و «پرندگان خارزار» (۱۹۸۳)، لقب «پادشاه سریالهای کوتاه» گرفت و جارویس، اگرچه در این نقش کاملاً خوب است، اما نمیتواند به آن سطح از کاریزمای یک بازیگر مرد نقش اصلی برسد.
بخشی از این مسئله به خاطر تغییر توازن روایی است که هوشمندانه هم به سمت ارتقای نقشهای زنانه میرود و هم در حالت کلی به سمت شخصیتهای ژاپنی مانند توراناگا که میکوشد در برابر رقیب اصلی خود، ایشیدو (تاکههیرو هیرا) دست بالا را داشته باشد و متوجه میشود پیشی گرفتن از او به لحاظ استراتژیک شاید تنها راه برای بقاء باشد.
«شوگان» که پخش آن از ۲۷ فوریه ۲۰۲۴ در هولو و افایکس آغاز شد، درجامعهای فئودالی فرو میرود که انگار در آن جان آدمها ارزش ندارد و خودکشی آیینی (هاراکیری) بهقدری ساز و کار منظم دارد که تماشاگر ضعیفدل تاب دیدن آن را نخواهد داشت، چه برسد به تحمل سکانسهای اکشن قوی و خشن سریال.
هرچند نسخه اصلی «شوگان» که از انبیسی پخش شد، از خیلی جهات جلوتر از زمان خود بود، این تولید فراگیر و بسیار متکی بر زیرنویس در عصری میآید که خیلی بیشازپیش پذیرای چنین قصهگویی بلندپرواز است. تنها ایراد کوچک فاصله گرفتن سریال از بخشهای پایانی کتاب است (میکیلا کلاول، دختر نویسنده جزو تهیهکنندگان است) که بحثانگیز به نظر میرسد، اما لزوماً پیشرفت محسوب نمیشود.
البته، در محیط بهشدت پراکنده پخش آنلاین که این روزها شاهد هستیم، «شوگان» جدید نمیتواند بهاندازه نسخه اصلی تماشاگر داشته باشد، اما تماشاگرانی که وارد این تاریخ متراکم میشوند، پاداش زیادی میگیرند. ایکاش تمام سریالهای کوتاه میتوانستند حتی بهاندازه نصف «شوگان» خوب باشند.
«شوگان» چگونه برای مخاطب امروزی اقتباس شد
وقتی افایکس رمان پرفروش «شوگان» نوشته جیمز کلاول را که اولین بار در ۱۹۷۵ منتشر شد، برای جاستین مارکز و ریچل کوندو فرستاد، این دو نویسنده و تهیهکننده تلویزیون که زن و شوهر هستند، قبلاً آن را نخوانده بودند، اما کاملاً با کتاب آشنا بودند. «شوگان» داستانی با یک بافت غنی است که ژاپن را در سال ۱۶۰۰ پسازآن که یک جنگ داخلی خونین ملت را تقریباً برای یک قرن ملت را به جان هم انداخت، بررسی میکند.
مارکز به شوخی میگوید: «میدانستیم کتابی است که زمانی روی میز کوچک کنار تخت همه پدرها و مادرها بود.»
کوندو در ادامه صحبتهای همسر و همکار خود میگوید: «وقتی “شوگان” اولین بار منتشر شد، ما به دنیا نیامده بودیم. وقتی پروژه پیشنهاد شد، صرفاً از روی کنجکاوی به کتاب نزدیک شدیم. من میدانستم یک داستان متمرکز است که عمیقاً در تاریخ و فرهنگ ژاپن ریشه دارد. بهعنوان فردی با تبار ژاپنی پروژهای عالی برای من بود. ضمن این که یک منحنی یادگیری بسیار شیبدار بود، چون این که یک آمریکایی ژاپنیتبار باشی با این که ملیت ژاپنی داشته باشی بسیار متفاوت است.»
در ابتدا آنچه باعث جلب توجه مارکز و کوندو شد، یک اقتباس تلویزیونی جدید از «شوگان» نبود که اولین بار در ۱۹۸۰ مبنای یک سریال کوتاه با بازی ریچارد چمبرلین، توشیرو میفونه و یوکو شیمادا شد. مارکز میگوید: «کتاب تأثیر بسیار زیادی بر فرهنگ داشت و به همین دلیل فکر میکنم به شکل سایهای بسیار بلند درآمد.»
این سایه او را برای پرداختن به «شوگان» محتاط کرد – در درجه اول ازاینجهت که او یک مرد سفیدپوست است. مارکز میگوید: «خاطرم هست از یک دریچه امروزی به آن کتاب نگاه میکردم و کمی تردید داشتم. چیزی که با آن مشکل داشتم جنبه بازنمایی مسئله بود، جایی که شما مردی سفیدپوست را دارید با لباسهایی که به فرهنگ او تعلق ندارد.»
تردید دیگر مارکز ریشه در این داشت که در دهههای پس از انتشار رمان «شوگان» داستان «غریبه در سرزمین غریب» بهدفعات روایت شده بود.
او میگوید: «بهعنوان فردی شبیه خود من، جنبهای که واقعاً میتوانستم نزدیک شوم نگاه از مکان خلاقانه بود. صادقانه بگویم این داستان را پیشازاین هزاران بار دیده بودم. کتاب بهقدری تأثیرگذار است که در گذر سالها فیلمها و سریالهای زیادی بر مبنای آن ساخته شده است. ما نویسندگان دوست داریم بگوییم همیشه در جستوجوی کلیشههای جدید هستیم، اما درمورد این داستان نمیدانستیم از کجا میتوانیم کلیشههای جدید پیدا کنیم؛ بنابراین برای ورود به این کار واقعاً نگران بودیم: آیا واقعاً حرف تازهای برای گفتن هست؟»
اما در ادامه مارکز و کوندو کتاب را خواندند – هشت ساعت در روز، برای سه هفته. مارکز میگوید: «کتاب خیلی خوبی است و درواقع همه پاسخها را دارد. با وجود تمام حرفهایی که در همه این سالها طوطیوار گفته شده است، کتاب از دریچه امروزی حرفهای زیادی برای گفتن دارد – داستانی شگفتانگیز درباره نحوه مواجهه ما با فرهنگهای دیگر است، این که چگونه فرهنگهای دیگر را بهطور ذاتی متفاوت و بیگانه با خود میبینیم و وقتی این کار را میکنیم چطور با خودمان مواجه میشویم.»
داستان «شوگان» در دوره سنگوکو، دوران جنگهای داخلی، آشوبهای اجتماعی، دسیسههای سیاسی و رویاروییهای نظامیِ ادامهدار در ژاپن روی میدهد.
کوندو میگوید: «سال ۱۶۰۰ دنباله تقریباً یک قرن جنگ داخلی میان قبیلههای بوشو یا جنگسالاران قدرتمند در ژاپن است. ما در این داستان با یک لحظه ورودی در این کشور روبرو هستیم. ژاپن به دنبال این است که وضعیت صد سال بعدی را ترسیم کند. هر بوشو، هر ارباب قدرتمند، ایدههای خود را دارد و یوشی توراناگا، یکی از شخصیتهای اصلی ما که بر مبنای، توکوگاوا ایهیاسو، بنیانگذار شوگانسالاری توکوگاوا در ژاپن و نخستین شوگان آن خلق شد، در مقایسه با دیگر بوشوها نگاه بسیار متفاوتی به ژاپن دارد.»
مارکز توضیح میدهد: «فکر میکنم راه توضیح دادن دوره سنگوکو و آن چیزی که به سال ۱۶۰۰ منجر شد، این است که دوره بیقانونی بود، دورهای که شاید قدرتمند بودن میتوانست اوضاع را درست کند. ما امروزه ژاپن را بهعنوان کشوری با نوعی فرهنگ یکپارچه میشناسیم که یک روش بسیار اشتباه برای درک آن است، چون ژاپن سالهای طولانی درگیر جناحهای فرهنگی متفاوت بود که به لحاظ ایدئولوژیکی در تقابل با یکدیگر قرار داشتند.»
در آن سالها ژاپن به دنبال اتحاد بزرگ بود که بر همه این جناحها حکومت کند؛ و این نگاه تقریباً کشور را از هم گسیخت.
مارکز اشاره میکند: «در آن دوره، اروپاییها با اهداف استعماری به ژاپن میآمدند. پرتغالیها اولین بار بیش از پنجاه سال پیش از شروع داستان آمدند و همراه با اسپانیاییها عملاً انحصار تجارت ژاپن با سایر نقاط دنیا را در کنترل خود داشتند. آنها به دلیل روابط خود در گذشته توانستند تجارت ابریشم ژاپن بهویژه با چین را تحت سیطره خود دربیاورند. چین و ژاپن واقعاً روابط خوبی با هم نداشتند؛ بنابراین، پرتغالیها خودشان را بین این دو کشور قرار دادند و تا حد بهره نامشروع سود زیادی بردند.»
او ادامه میدهد: «ژاپنیها واقعاً در این مورد هیچ چشماندازی نداشتند تا این که یک کشتی هلندی با یک سکاندار انگلیسی در قالب جان بلکتورن ظاهر شد و حقایقی را با خود آورد کرد که شاید برخی از ژاپنیها بهطور اتفاقی میدانستند. آنها کمکم نور روز را دیدند. داستان سریال واقعاً از اینجا شروع میشود.»
مارکز هنگام خواندن کتاب متوجه شد روایت «غریبه در سرزمین غریب» – جان بلکتورن، دریانورد انگلیسی که با کشتی و خدمه خود از سواحل ژاپن سر درمیآورد – تا پیشازاین با موفقیت بیان نشده بود. او میگوید: «وقتی کتاب را میخوانید برخلاف آنچه تصور میکنیم آن روایت نجاتدهنده متعلق به شوگان نیست.»
مسیر جدید اقتباس مارکز و کوندو از «شوگان» در حقیقت بهطور مستقیم از داستان اصلی کلاول میآید. سریال بهجای روایت ناجی سفیدپوست این موضوع را کند و کاو میکند که «به داد کسی رسیدن» و این که «من اینجا آمادهام تا فنآوری فرهنگ خود و همه چیزهای مرتبط با آن را برای فرهنگ دیگری بیاورم» چه معنایی دارد و «در ادامه درمییابیم آنها کلاً نسبت به این مسئله بیتفاوت هستند، برای این که با مقتضیات فرهنگ خود بهخوبی کار میکنند.» مارکز میگوید: «این یک نگاه عالی و غیر منتظره است؛ بنابراین میخواستیم از آن استفاده کنیم.»
سریال تلویزیونی سال ۱۹۸۰ عمدتاً از دیدگاه جان بلکتورن درون مجموعهای از شخصیتهای مختلف روایت میشود. در روایت تازه «شوگان»، بلکتورن دیگر تنها شخصیت اصلی نیست، در عوض، او در کنار بانو ماریکو و لرد یوشی توراناگا، یکی از سه شخصیت اصلی است. نتیجه اقتباسی است که به کتاب اصلی وفادار میماند، اما ریشه در اصالت و توجه عمیق به دیدگاه ژاپنی دارد.
کوندو میگوید: «چندبعدی بودن کتاب برای ما باعث خوشحالی بود، اما نکته جالبتر این بود که داستان همیشه به رویکرد سهجانبه بلکتورن، ماریکو و توراناگا برمیگردد. کاری که ما کردیم صرفاً برگرداندن آن نگاه به روایت سریال بود. درواقع رویکردی در پیش گرفتیم که کتاب قبلاً انجام داده بود.»
درنهایت داستان «شوگان» تشابهاتی با دنیای امروز دارد. مارکز میگوید: «به شیوههای مختلف میتوان “شوگان” را الگویی برای در هم تنیدگی با دنیای معاصر دید، این ایده که هیچکدام از ما واقعاً صرفاً در یک قالب فرهنگی تعریف نمیشویم. فکر نمیکنم هیچیک از ما بخواهیم خودمان را در یک جعبه قرار دهیم. شگفتانگیز است که “شوگان” همچنان درک شما از دستور کار، فرهنگ و مذهب را به چالش میکشد و شخصیتهای اصلی خود را مجبور میکند فروتن باشند. فکر میکنم ایده تواضع و کنجکاوی چیزی است که این روزها واقعاً میتوانیم بیشتر از آن استفاده کنیم.»
کوندو میگوید: «رمان در ۱۹۷۵ منتشر شد و دههها بعد، هنوز همان پرسشها را از دریچهای متفاوت طرح میکند. فکر میکنم آنچه یک داستان را سالها جذاب نگه میدارد ماندگاری است. داستان “شوگان” بهقدری کلاسیک و نظاممند است که انگار با یک نگاه امروزی روایت میشود.»
مارکز نتیجه میگیرد: «”شوگان” درباره دسیسه است، درباره سیاست است، یک داستان عاشقانه است. داستان آدمهایی است که خودشان را گم میکنند و بعد دوباره پیدا میکنند. فکر میکنم همه ما همین را از داستانهای خود میخواهیم. مهم نیست دنیای امروز چقدر پرهیاهو و بینظم است، گردهافشانی بین فرهنگی به ما کمک میکند خودمان و دیگران را بهتر درک کنیم.»
منبع: سیانان، تاون اند کانتری مگزین، Creative Screenwriting
تماشای سریال شوگان در نماوا