مجله نماوا، علیاصغر کشانی
«سفید برفی و هفت کوتوله» محصول سال ۱۹۳۷ از انیمیشنهای کلاسیک و پیشگام تاریخ سینما، جزو بهترینهای موزیکالِ بلند والت دیزنی و از عجیبترین افسانههای برادران گریم است؛ داستانی براساس افسانههای کهن اروپا با رویکردِ پیروزی نیکاندیشی بر بدسرشتی و غلبه درستکاری بر هیولاصفتی. با اینکه در واپسین سالهای دهه سی میلادی، هالیوود نخستین تجربه والت دیزنی در تولید انیمیشن بلند را بیعقلی محض و حماقتی وصفناپذیر میدانست (هیچکس حوصله و گنجایش نشستن روی صندلی سینما و تماشای نود دقیقه انیمیشن را ندارد!)، اما «سفید برفی» با تبدیل شدن به پرفروشترین فیلم دورانش(۲) جایگاه دیزنی را به عنوان پیشگام انیمیشن در جهان تثبیت کرد و پویانمایی را در اوج قلههایی که باید بر آن می ایستاد قرار داد و استودیو دیزنی را به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین استودیوی فیلمسازی و امپراتوری بیرقیبِ تجاری در جهان تبدیل کرد.
اما «سفید برفی» به مثابه متنی ادبی و قدرتمند مانند دیگر داستانهای عامیانه و قصههای پریان که سدههای گذشته دهان به دهان از نسلی به نسلی دیگر رسیده بود، به تدریج به عنوان ادبیات شفاهی در گذر زمان به عنوان معرف و هویت فرهنگی و قومی آلمان تبدیل شد. برادران گریم (ژاکوب و ویلهلم) متولدین فرانکفورت و دانش آموختگان دانشگاه مالبورگ آلمان و از اساتید دانشگاه گوتینگن و از علاقهمندان اشعار فولکلوریک بودند. آنان «سیندرلا»، «هانسل و گرتل»، «شنل قرمزی»، «شاهزاده خانم و قورباغه» و «راپونزل» را به عنوان داستانهای فولکلور جن و پری خلق کردند، داستان «سفید برفی» را بر اساس قصه دختر زیبا و مه رویی که به وسیله نامادری خودخواه، خبیث، حسود و بدجنسش از خانه دور می شود، نوشتند.
دختری که در جریان فراز و فرود داستان در فضایی با شکل و شمایلی فانتزی، با کمک هفت کوتولهی با نمک و تَر و فِرز و دوستداشتنی، از دردسرها و موانع عبور میکند و به عشق خود میرسد. این داستان عجیب متن درام با جاذبههای برگرفته از اساطیر بدوی و قصههای شفاهی به شکلِ متن ادبی بازنویسی و مکتوب شده که جاذبههایش پس از سالها رخ مینماید، این جذابیتها با به کارگیری ترانه، آواز و موسیقی (شاهکار لی هارلاین و فرانک چرچیل) و فضاسازی انرژیک و رنگمایه های پرکنتراست و با غلظت بالا، صفبندی نیروهای پلید (با اتمسفر تیره و نمادهای کلاغ و لاشخور معرف تاریکی و نادانی) در برابر نیروهایی با انرژی مثبت (با فضای گرم و رنگهای زنده و نمادهای چلچله و خرگوش معرف نیک سرشتی و حمایت) است.
حسادت در برابر زیبایی
حسادت به عنوان اصلیترین کنش در برابر سرشت پاک که زیبایی، تبلور آن (نامادری سفید برفی پس از مرگ مادرش به زیبایی او حسادت میکند) است، نیروی شر در برابر نیروی خیر بن مایه اصلی این داستان معصومانه است. آینه به عنوان نشانهی نمایان ساختن حقیقت، ملکه ناآرام و شرور را به سوی خباثت سوق میدهد، هر چند پیرامون او برخلاف انتظارش (شکارچی به جای کشتن سفید برفی به رحم آمده، او را آزاد و به جای آوردن قلب سفید برفی برای ملکه، قلب یک خوک را به او میدهد) حوادثی رخ میدهد که تحت اختیار ملکه نیست (در انتهای جنگل، سفید برفی با کمک حیوانات جنگل به کلبه هفت کوتوله به عنوان محافظان او راه مییابد) و با از سر گذراندن جشن و شادی و رقص و پایکوبی شبانه با کوتولهها در انتظار شاهزادهای رویایی و معشوقی ابدی مینشیند، اما این پایان ماجرا نیست؛ فانتزی سفید برفی با ایدههای خلاقانهاش، با پر و بال دادن به تخیل و رها شدن از قید و بندهای واقعگرایی که میخواهد ما را به درون دنیای جادویی و گاه هراسناکی از یک ماجرای سرشار از عاطفه، شوخ طبعی و احساسگرا بکشاند، با پیچشهای روایی، قصهای آموزنده پیرامون فریبکاری (ملکه در شمایل پیرزنی با ادعای بیپایهی برآورده شدن آرزو با خوردن سیب زهرآلود) خلق میکند، قصهای که با سماجت کاراکترهای بدذاتش در پی پیروزی زشتکرداری است.
سفید برفی هر چند اثری صادقانه در پای بندیِ عمیق به ارکان اخلاقی و صفات پسندیده و خصلتهای نیکو است، اما بیش از آن گویا میخواهد مخاطبانش را به انعکاس وجوهی از مابه ازاهای اخلاقی و رفتاری برگرفته از انسانیت و شرافت رهنمون سازد تا نشان دهد، انتقال بسیاری از حقایقِ نیکِ رفتاری (به عنوان پشتوانه های ساختن جامعه ای عاری از بدکاری) در یک اثر هنری، تا چه حد میتواند اثرگذار باشد.
پانویس:
۱-تیتر برگرفته از ترانه «میدونم یه روز میای» کریم محمودی است.
۲-همزمان با نمایش سفید برفی نخستین صفحه موسیقی فیلم تاریخ سینما (دربردارنده موسیقی متن فیلم) هم به بازار هنر آن دوران آمد.