مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
هر کلمهای که ربکا هال، کارگردان فیلماولی، برای توصیف پیدایش فیلم «عبور» (Passing) به کار میبرد، با شور و شوق ادا میکند. اولین تجربه او از خواندن رمان کوتاه نلا لارسن، نویسنده آمریکایی، در بیست و چند سالگی که درنهایت از روی آن یک فیلم تاریخی سیاه و سفید اقتباس کرد، مانند «داشتن تب» بود، صفحات را جوری ورق میزد که انگار «کمی تسخیرشده» بود.
هال بیش از ۱۳ سال پس از اولین باری که کتاب لارسن را خواند، به همان اندازه هیجان داشت، آنقدر که با وجود سالها انکار هالیوود و احتمال قوی که فیلم هرگز آنطور که در نظر داشت ساخته نشود، او را بهپیش براند.
فیلم، مانند رمان اثرگذار لارسن که اولین بار در ۱۹۲۹ منتشر شد، ماجرای تجدید دیدار دلهرهآور دو دوست سیاهپوست (تسا تامپسون و روث نگا) در هارلم دهه ۱۹۲۰ را دنبال میکند: آیرین (تامپسون)، یک زن خانهدار که با یک فروپاشی احساسی آرام دست و پنجه نرم میکند و کلر (نگا)، دوست دوران کودکی او که حالا خود را بهعنوان یک زن سفیدپوست ثروتمند «جا» زده و با یک مرد سفیدپوست (با بازی الکساندر اسکاشگورد) ازدواج کرده است. خود هال میراث نژادی مختلط دارد و پدربزرگ مادری او که یک آمریکایی آفریقاییتبار بود، بیشتر عمرش وانمود میکرد که سفیدپوست است، اما ازنظر بازیگر کهنهکار که فیلمهایی چون «پرستیژ»، «ویکی کریستینا بارسلونا»، «فراست / نیکسون»، «مرد آهنی ۳» و «غول بزرگ مهربان» را در کارنامه دارد، کتاب کوچک لارسن نگاه عمیقتری به ایدههای بزرگتر داشت.
هال ۳۹ ساله که متولد لندن است، میگوید: «خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم که کتاب – مثل هر هنر والا – چگونه از نکات مربوط به طرح داستان فراتر میرود و به چیزی بسیار قدرتمند تبدیل میشود. قدرت آن من را بهتزده کرد. کتاب درنهایت درباره نحوه مذاکره همه ما درمورد هویت و آن نوع آزادی یا نبود آن است؛ این که “باید واقعاً همان چیزی باشیم که میخواهیم باشیم”، در مقابل “آنچه فکر میکنیم باید باشیم یا آنچه فکر میکنیم جامعه از ما میخواهد باشیم.” تکتک آن ایدهها حالا به همان اندازه مرتبط است، انگار که همیشه بوده و همیشه خواهد بود.»
هال همچنین متقاعد شده بود که اقتباس او باید در قالب یک فیلم باشد. «دیوانهوار بود. در همان ۱۰ صفحه اول، کلی ایده به ذهنم رسید و گفتم، “اوه، خب این باید یک فیلم باشد. چرا تا الان فیلمی از روی آن ساخته نشده است؟ باید یک فیلم باشد.”»
هال میگوید بلافاصله فیلم را سیاه و سفید (او طبقهبندیها را به سخره میگیرد، چون معتقد است که داستان نقاط خاکستری و دودویی دارد.) و با نسبت تصویر ۴:۳ جعبهایشکل تصور کرد، بهطوریکه احساس شود شخصیتها در قاب دوربین در «تنگنا» قرار دارند. او همچنین یک «منظر صوتی» ثابت را تصور کرد که به دستیابی به زندگی درونی شخصیتها کمک کند.
او میگوید: «همه ایدههای بزرگ در فیلم اساساً زمانی به ذهنم رسید که کتاب را میخواندم. اولین نسخه فیلمنامه در ۱۰ روز نوشته شد و حالا که به آن نگاه میکنم خیلی بههمریخته، شلخته و بیشازحد توضیحی بود و ایرادهای دیگری هم داشت، اما ایدههای بزرگی هم داشت. دلیلش را نمیدانم، اما همیشه بهطور غریزی میدانستم این فیلم را چطور بسازم.»
هال که دختر پیتر هال، کارگردان تئاتر و بنیانگذار شرکت رویال شکسپیر و ماریا یوینگ، خواننده اپرا است، میگوید از کودکی آرزو داشت کارگردان باشد، اما ایدههای بلندپروازانه او برای فیلم اولش خیلی ساده قابل پذیرش نبود. به گفته خودش، همه ایدههای او را دوست داشتند، اما هیچکس حاضر نبود به خاطر آنها پول بدهد.
هال به یاد میآورد: «هفت سال مردم، نه این که فقط بگویند، “نمیتوانی این فیلم را بسازی”، بلکه حرفهایی میزدند که ترکیبی بسیار ناامیدکننده از، «وای، باورنکردنی است، چه فیلم باورنکردنی میشود، اما هیچوقت از پس آن برنمیآیی.” بود. بعد میگفتند، “خوب، اگر فیلم را رنگی بسازی، ما هستیم” و من میگفتم، “خوب، اگر رنگی باشد که درست از کار درنمیآید، چیزی نمیشود که باید باشد، همان قدرت را ندارد، اصلاً جواب نمیدهد.» و بعد، “بسیار خوب، اگر بخشهای مبهم داستان را کمتر کنی، آن را میسازیم.”، “خوب، نه، هدف کل داستان مطلقاً این نیست.” و این حرفها همچنان ادامه داشت.»
هال در پاسخ به این سؤال که هرگز به ذهنش خطور کرد قید فیلم را بزند، میگوید: «همیشه!» و بعد جلوی خودش را میگیرد و میگوید: «درواقع این یک پاسخ کمی نادرست است. فکر میکنم حسی در من بود که میگفت: “این اتفاق میافتد، بالاخره یکجوری فیلم را میسازم.” باید روی این احساس تکیه میکردم، در غیر این صورت به تلاشم ادامه نمیدادم.»
او سپس با فورست ویتکر و نینا یانگ بونگیووی، تهیهکنندگان آشنا شد که شرکت سیگنیفیکنت پروداکشنز آنها در ۱۲ سال گذشته به تولید برخی از بلندپروازترین فیلمهای هالیوود کمک کرده است، ازجمله «ایستگاه فروتویل» رایان کوگلر، «آهنگهایی که برادرانم به من آموختند» کلویی ژائو و «ببخشید مزاحمت شدم» بوتس رایلی. حمایت از کارهای جسورانه کارگردانان فیلم اولی، بهنوعی دغدغه آنهاست.
هال میگوید: «آنها عملاً به من گفتند، “چیزی را عوض نکن، تو باید با پول کمتر این فیلم را بسازی، اما ما پول را جور میکنیم، از هر جا که شده جور میکنیم.” آنها هیچوقت به من نه نگفتند و من همیشه چیزهای سختی درخواست میکردم.»
بااینحال، هال اشاره میکند درحالیکه آنها مشغول تأمین بودجه نهایی بودند، تولید فیلم در یک مقطع زمانی به «نقطه بحرانی» رسید. «پازل آخر جور نشد و مکالمه این بود، “خوب، باید فیلم را رنگی بسازی.” واقعاً در آن لحظه از خودم پرسیدم، “فیلم را رنگی بسازم یا اصلاً نسازم؟” و تصمیم گرفتم اصلاً آن را نسازم، فقط به این دلیل که هنوز در ته دلم احساس میکردم بهنوعی گرهها باز میشود.»
فیلم عبور درنهایت در زمستان ۲۰۱۹ با همکاری گروهی تهیهکننده – درمجموع ۲۵ نفر ازجمله هال، یانگ بونگیووی، ویتکر، مارگو هَند شریک تهیهکننده هال و همکاران فیلمسازان او اورن موورمن و آنجلا رابینسون – فیلمبرداری شد و اولین بار ژانویه ۲۰۲۱ در جشنواره فیلم ساندنس به نمایش درآمد. پس از واکنش پرشور تماشاگران و منتقدان، نتفلیکس حق پخش فیلم را به مبلغ ۱۵ میلیون دلار خرید که آن را به یکی از بزرگترین خریدها در تاریخ جشنواره تبدیل کرد.
همهچیزهایی که هال اولین بار هنگام مطالعه کتاب تصور کرده بود، دستنخورده باقی ماند، ازجمله فیلمبرداری سیاه و سفید خیرهکننده (با کار زیبای ادوارد گراو) و نسبت تصویر ۴:۳؛ و درحالیکه برخی از رویکرد سیاه و سفید بودن فیلم انتقاد کردند – این روش همچنان ازنظر فیلمساز بسیار ضروری است.
او میگوید: «این انتقادها درواقع به این نکته اشاره دارد که ما چقدر میخواهیم چیزها را طبقهبندی کنیم. بههرحال، فیلم سیاه و سفید، کلاً سیاه و سفید نیست، درست مثل هر چیز دیگری، هزار سایه خاکستری است.»
استفاده از فیلمبرداری سیاه و سفید همچنین به هال اجازه داد بازیگران زن سیاهپوست را برای نقشها انتخاب کند. او سعی نمیکند کسی را «فریب» دهد و بگوید که نگا یا تامپسون سفیدپوست هستند، او فقط میکوشد ایدههای استعاری عمیق فیلم را به یک تجربه عملی تبدیل کند. هال میگوید: «تماشاگر نظر بسیار قطعی درباره هویت نژادی تسا تامپسون و روث نگا دارد که به من موقعیتی میدهد ثبات این نظر را به هم بزنم و به محدودیتهای تقلیل آنها به آن تعریف اشاره کنم.»
او اضافه میکند: «این یک دیدگاه صادقانهتر برای تجربه کردن فیلم است، چون شما را در دیدگاه سیاه قرار میدهد. یک روش واقعاً ساده برای بیان، این است: اگر یک خانواده سیاهپوست عضوی داشته باشد که از مرز رنگ عبور کرده است و در قالب یک سفیدپوست زندگی میکند، آن خانواده، سفیدی آن شخص را نمیپذیرد، برعکس همیشه او را سیاهپوست میبیند، اما این کار او را خطرناک میداند. این دیدگاهی است که میخواستم تماشاگران داشته باشد؛ ناراحتکننده است، اما چیزی است که هست.»
پس از فروش فیلم در ساندنس، هال و تیم او برای اکران در سینما و پخش آنلاین، کمی فیلم را دستکاری کردند. نتیجه، تنها چند دقیقه کوتاهتر از نسخه ساندنس است، اما بیش از قبل پرتنش، بهموقع و هراسانگیز به نظر میرسد – بهطور خلاصه، به چیزی نزدیکتر است که هال که در جوایز سالانه فیلم مستقل گاتهام نامزد جایزه کارگردان نوظهور بینگام ری شد، از همان ابتدا رؤیای آن را داشت.
هال میگوید: «کارهایی بود که میخواستم در مرحله پستولید انجام دهم، اما نه زمانش را داشتیم و نه پولش را و بیشتر در بخش طراحی صدا بود. فکر میکنم درنهایت سه بار آن را تغییر دادم، چون خیلی بر سکوت تأکید داشتم.»
وقتی فیلم در جشنواره فیلم نیویورک به نمایش درآمد، هال برای اولین بار توانست آن را با تماشاگران در سالن سینما ببیند.
او میگوید: «این نکته بدیهی است که من از یک خانواده تئاتری میآیم و همهچیز را درمورد اولین پیشنمایش میدانم. اولین بار که کار خود را همراه با تماشاگران میبینید به خودتان میگویید، “اوه، وای، آنجا خندیدند!” یا “باید بروم و چیزی را تغییر بدهم، باید دوباره تمرین کنم.” بنابراین برای من یک تجربه خیلی عجیب بود، چون هیچکدام از آن تجربهها را نداشتم و هیچ انتظاری هم نداشتم. وقتی اولین بار خندیدند، فقط میخواستم از خوشحالی جیغ بزنم. فکر کردم، “اوه، درست از کار درآمده است!”، چون تنش را رها میکند، اما در عین حال یک سیگنال واقعاً آشکار برای یک کارگردان است که تماشاگر کار او را دنبال میکند، با آن هست، در آن هست. نمیدانستم چقدر دلم میخواست آن صدا را بشنوم.»
خانواده هال نیز کار او را تحسین کرد و طنین داستانی را دید که نسل به نسل به او منتقل شده است.
هال میگوید: «صادقانه بگویم، پرداختن به چنین موضوعی برای خانواده من خیلی بزرگ بود. چیزی که مدتها زیرزمینی بود و چیزی که احساس میشد حرف زدن درمورد آن تقریباً نامناسب است، حالا بسیار علنی مورد توجه قرار گرفته است. مادرم عاشق این فیلم است و بسیار به آن افتخار میکند. او خیلی خوشحال است که به پدرش در چارچوبی متفاوت فکر میکند و همچنین درمورد پدربزرگش که حتی نام او را هم نمیدانست اطلاعاتی به دست آورد و حالا من موفق شدهام چیزهای وحشتناکی درباره او پیدا کنم. این تاریخ خارقالعادهای است که از ما پنهان شده و حالا ما با آن آشنا شدهایم.»
منبع: ایندیوایر (کیت اربلند)