مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
روی پوسترهای دنباله جدید «کندیمن» (Candyman)، با استناد به یک افسانه شهری که اگر رو به آینه بایستی و پنج بار اسم کندیمن را تکرار کنی، این شبح که یک دست او از قلاب است و با همان دست قربانیان خود را تکه و پاره میکند، ظاهر میشود، نوشته شده است: «بگو.»
اما نیا داکوستا این کار را نمیکند: «اوه، نه.» او سر خود را تکان میدهد و میگوید: «هیچوقت این کار را نکردهام و هرگز هم نخواهم کرد.» با این که داکوستا ریبوت «کندیمن» را کارگردانی کرده و یکی از فیلمنامهنویسان هم هست، به هیچ عنوان حاضر نیست نام کندیمن را پنج بار تکرار کند. او درحالیکه به کار خودش میخندد، اعتراف میکند: «درواقع، وقتی آزمونهای بازیگری را میدیدم، کمی عصبی میشدم، برای همین قبل از این که آنها پنج بار آن را بگویند، آزمون را متوقف میکردم. خیلی احمقانه است.» اما داکوستا اصرار دارد که خرافاتی نیست. «فقط همین پنج بار گفتن است. حالا هیچچیز دیگری درباره او من را نمیترساند. بهجز… فقط خودم را در فضایی قرار نمیدهم که مغزم به من کلک بزند.»
احتمالاً بهتر است آدم نفرین نشود. حالا، موقعیت کاری داکوستا قطعاً جذابتر از آن است که نفرین شود. او در سه سال و با سه فیلم، او به قله صنعت سینما رسیده است. «کندیمن» که جردن پیل، چهره شاخص سینمای وحشت آن را تهیه کرد و از ۲۷ اوت ۲۰۲۱ روانه سینماها شد، دومین فیلم بلند داستانی داکوستا بعد از «جنگل کوچک» (۲۰۱۸) است. فیلم اول او یک «وسترن» اجتماعی-واقعگرایانه با تمرکز بر دو خواهر فقیر در داکوتای شمالی در دوران معاصر است. داکوستا این روزها در لندن در حال فیلمبرداری «مارولها» است – دنباله فیلم پرفروش «کاپیتان مارول» تولید مارول که با بودجه بیش از ۱۰۰ میلیون دلار تولید میشود. این برای فیلمسازی که هنوز ۳۲ ساله نشده، بد نیست؛ درواقع برای یک سیاهپوست و زن، بیسابقه است. این سینماگر نیویورکی، باهوش و مشتاق است، تند صحبت میکند و سریع میخندد؛ داکوستا حال و هوای یک تازهوارد را دارد که هنوز دلزده نشده است.
ما در یک هتل در ناتینگ هیل ملاقات میکنیم که با توجه به این که یکی از موضوعات اصلی «کندیمن»، بهسازی بافت شهری و جایگزینی طبقات اجتماعی است، جای مناسبی است. همانطور که ناتینگ هیل از یک محله فرسوده و محل زندگی مهاجران، به یکی از شیک و پیکترین و باکلاسترین محلههای لندن تبدیل شد، برنارد رز، کارگردان فیلم اصلی «کندیمن» (۱۹۹۲) نیز قصه کوتاه «ممنوع» نوشته کلایو بارکر را از لیورپول در بریتانیا به مجتمعهای مسکونی کابرینی-گرین در شیکاگو منتقل کرد، یک محله فقیر و بهشدت آمریکاییِ آفریقاییتبار. دنباله سینمایی داکوستا در دوران معاصر دوباره به کابرینی-گرین میرود؛ مانند زندگی واقعی، مجتمعهای مسکونی تخریب و برجهای آپارتمانی لوکس جایگزین آنها شدهاند. آنتونی هنرمند نقاش سیاهپوست (یحیی عبدالمتین دوم) و بریانا دوستدختر گالریدار او (تیونا پریس) درحالیکه از گذشته مشکلساز محله اطلاع کمی دارند به این منطقه نقل مکان کردهاند. موقعیت کاری آنتونی خیلی خوب پیش نمیرود و وقتی افسانه شهری کندیمن را کشف میکند، فکر میکند طلا پیدا کرده است، اما معلوم میشود که بیشتر یک پیمان فاوستی است.
مانند «کندیمن» اصلی، نسخه روزآمدشده داکوستا قصه مستقیم قربانیان احتمالی یک هیولای فراطبیعی نیست. «کندیمن» پیچیدهتر از آن است. این شخصیت با بازی خاطرهانگیز تونی تاد در نسخه اصلی سال ۱۹۹۲ شبح یک هنرمند در قرن نوزدهم است که به خاطر نزدیک شدن بیشازحد به یک زن سفیدپوست به طرز وحشتناکی معلول و کشته شد. پس او گذشته نژادپرستانه آمریکا است که بازگشته تا آن را یادآوری کند. او یک مجرم و یک قربانی است، هیولا اما در عین حال کسی که میتوان با او همدردی کرد. داکوستا میگوید: «او یک فرد است که نقطه اصلی این فیلم همین است. او فقط یک قاتل دیومانند و شناور در هوا نیست و حفظ این تعادل واقعاً مشکل است. او کسی است که بهوضوح درد زیادی دارد و این چیزی است که واقعاً درمورد او بهعنوان یک شخصیت جالب میدانم.»
در فیلم اصلی، ویرجینیا مدسن نقش یک دانشجوی دکترای مردمشناسی را بازی میکند که پایاننامه تحصیلی او درباره کندیمن است. با وقوع قتلهایی مشابه در کابرینی-گرین، او برای تحقیق به آن محله میرود. باید گفت فیلم اصلی ایرادهایی داشت. بیشتر ازاینجهت که قربانیان کندیمن عمدتاً سیاهپوست بودند (ازجمله کسی لمونز مربی داکوستا در آینده که حالا یک کارگردان محترم است) و قهرمان آن، با بازی مدسن، یک ناجی سفیدپوست تقریباً کلیشهای است، اما در ژانری که بهطور سنتی در اختیار سفیدپوستان است، فیلم رز (که دو دنباله درجه دو به همراه داشت) یکی از معدود نمادهای سینمای وحشت سیاه را در فرهنگ عامه خلق کرد. داکوستا میگوید: «فکر میکنم “کندیمن” ازاینجهت فیلم مهمی است. لزوماً فیلم من نیست، بلکه مفهوم یک نوع شخصیت اساطیری را طرح میکند که میتوانید با ژانر وحشت که ژانری آسانتر است، داستانهای زیادی را بر مبنای آن منتقل کنید.»
برای داکوستا و پیل مهم بود که اجرای جدید داستانی درباره سیاهپوستان توسط سیاهپوستان گفته شود. داکوستا هنوز کمی شگفتزده است که این کار به او سپرده شد. بعد از «جنگل کوچک»، او به بریتانیا رفت تا چند اپیزود از سریال جنایی «Top Boy» را کارگردانی کند (او همچنین کارشناسی ارشد خود را در رشته نویسندگی از مدرسه فن بیان و هنرهای نمایشی رویال سنترال در لندن گرفت، بنابراین با این شهر غریبه نیست) در آن زمان بود که در کمال تعجب فهمید در فهرست کوتاه گزینههای کارگردانی «کندیمن» قرار دارد. پس به لس آنجلس پرواز کرد تا ایده خود را با پیل در میان بگذارد. «من عاشق ژانر وحشت هستم و حس کردم واقعاً ایده خوبی دارم که چطور چیزی ترسناک بسازم، اما در عین حال خیلی حسابشده کار میکنم، مخصوصاً با داستانی مثل این و به این فکر میکنم که چه چیز مناسب است و چه چیز مناسب نیست.»
او باید خودش را در مقابل پیل که از ستایشگران فیلم «برو بیرون» او و سریال «کی و پیل» او بود، کنترل میکرد. «من با او جلسه داشتم و او با صدای شخصیت خود در “کی و پیل” حرف میزد و من به خودم گفتم، فکر نمیکنم بداند چقدر طرفدارش هستم تا این که به یک بخش خاص اشاره کردم و او تعجب کرد. به او گفتم همه اپیزودهای آن سریال را پنج بار دیدم که کمی شرمآور بود، اما او عالی است.»
اگر فیلم داکوستا طبق برنامه ژوئن سال پیش اکران میشد، در اوج اعتراضهای «جان سیاهپوستان مهم است» که آمریکا را فرا گرفته بود، روی پرده میرفت. شاید زمان عجیبی بود، اما داکوستا که خود در راهپیماییها شرکت کرد، خوشحال است که این اتفاق نیفتاد: «خیلی ناراحت میشدم اگر از من میپرسیدند، “بااینهمه مرگ و میر، فیلم خیلی بهموقع اکران نشده است؟” ما “کندیمن” را به این دلیل نساختیم، اما فکر میکنم این اتفاق دوباره خواهد افتاد – تابستانی مانند تابستان گذشته. فکر میکنم داستانی که ما میگوییم درمورد آن رویدادها بود: این واقعیت که این اتفاقات چرخهای است. ممکن بود این فیلم سال آینده اکران شود، میتواند در هر زمان اکران شود و همچنان با مسائل روز مرتبط باشد.»
دیگر هدف اصلی «کندیمن» داکوستا، دنیای هنر است که بهعنوان یک قلمرو انحصاری، تزریقشده با پول و تحت کنترل منتقدان، کارگزارها و گالریدارهای سفیدپوست، ترسیم میشود. آنتونی برای افزایش جذابیت کار خود تشویق میشود مضامین پیچیده بیشتری را در هنر خود وارد کند. میتوانیم شباهتهایی با صنعت فیلمسازی ببینیم؟
داکوستا میخندد و میگوید: «صد درصد. بهدفعات پیش آمده که در صحبتهایم با آدمهای مختلف خیلی خودمانی به چیزی درباره کودکی خودم یا چیزی شبیه آن اشاره کردهام و با این واکنش روبرو شدهام که “اوه، باید در فیلم همین کار را بکنند.” و من میگویم: “چرا؟”»
«کندیمن» میتواند یک تفسیر کنایهآمیز درمورد این واقعیت باشد که انتظار میرود هنرمندان سیاهپوست به مسائل مربوط به آسیبهای سیاهان بپردازند. داکوستا میگوید این برای فیلمسازان زن بدتر است: «لزوماً نژادپرستانه نیست، اما نوع حرف زدن آدمها با من در مقام کارگردان تکاندهنده است؛ آدمهایی که برای من کار میکنند، بهخصوص در فیلمی مانند این، جایی که جردن تنها فرد رنگینپوست دیگر در سطح تصمیمگیری درمورد فیلم بود و بهصراحت بگویم، این غیر قابل قبول است.»
او از اظهارنظرهای توأم با بینزاکتی درباره موهای سیاهان صحبت میکند. داکوستا زمانی را به یاد میآورد که یک شب بیرون منتظر دستیار خود بود و یکی از اعضای گروه فیلمسازی (سفیدپوست، مرد) به شوخی از او پرسید که آیا منتظر است برای پول کسی را تور بزند؟ «این اتفاق بارها برای من اتفاق افتاده است، از طرف آدمهایی که برایشان کار میکنم، یا در کنارشان کار میکنم، یا برای من کار میکنند. در لحظه، ممکن است به خودتان بگویید، “ادامه بده.” با آن کنار بیایید، اما وقتی به گذشته نگاه میکنم، دیگر هرگز چنین کاری نخواهم کرد.»
داکوستا در هارلم و توسط مادرش که از جامائیکا مهاجرت کرد، بزرگ شد. مادرش زمانی خواننده (و عضو گروه Worl-A-Girl) بود، بنابراین از مسیر خلاقانه دخترش حمایت کرد، اما به او هشدار داد «این بسیار سخت خواهد بود و تو خیلی فقیر خواهی بود.» اولین عشقهای سینمایی داکوستا کارگردانان دهه ۱۹۷۰ مانند مارتین اسکورسیزی، فرانسیس فورد کوپولا، سیدنی لومت و آلن جی. پاکولا بودند. دیدن «اینک آخرالزمان» یک تجربه سازنده بود. او میگوید: «قبل از فیلمبرداری هر چیزی، آن فیلم را دوباره میبینم. مردم واقعاً دیگر در آن مقیاس فیلمهای حماسی اصیل نمیسازند. انگار که مقیاس و خصیصه فردی از هم جدا شده است.» او خودش را بررسی میکند: «من در حالی این حرف را میزنم که یک فیلم مارول میسازم.»
«مارولها» حداقل مرزهای ابرقهرمانانی را کمی عقبتر میبرد. فیلم در کنار «کاپیتان مارول» با بازی بری لارسون، اولین ابرقهرمان مسلمان سینمای جریان روز را معرفی میکند: کامالا خانِ پاکستانی آمریکایی یا خانم مارول، با بازی ایمان ولانی. شخصیت خانم مارول از قبل مورد علاقه داکوستا بود. «من میگفتم، “اوه، این من هستم در دبیرستان.” واقعاً با خوره بودن و ناجور بودن او ارتباط برقرار میکردم.»
داکوستا اعتراف میکند که خودش خوره قصههای مصور است. در حقیقت، داکوستا در اولین ملاقات خود با مری لیوانوس تهیهکننده مارول، تقریباً حواس او را پرت کرد. او میگوید: «خیلی خورهبازی درآوردم! همینطور از فیلمهای مختلفی که دیده بودم حرف میزدم. او فقط من را تحمل کرد و همچنین به من اطمینان خاطر داد که به لحاظ هنری اختیارات زیادی خواهم داشت، نه این که اساساً یک عروسک خیمهشببازی باشم.»
داستان داکوستا برخلاف شخصیت «کندیمن» او، داستان هنرمندی نیست که روح خود را میفروشد. او میگوید همیشه آرزو داشت فیلمهای ژانری با بودجه بیشتر بسازد و از همه مهمتر، او مجبور نیست برای رسیدن به جایگاه خود مصالحه کند. «ما باید بتوانیم انواع مختلف فیلمها را بسازیم، پس واقعاً خوشحالم که موفق شدم “مارولها” را کارگردانی کنم، چون واقعاً میتوانم فیلمی بسازم که نیازی نیست لزوماً درباره درد و رنج سیاهان باشد و احساس میکنم از بسیاری از فیلمسازان سیاهپوست خواسته شده یا انتظار میرود چنین کاری را انجام دهند.»
پیشرفت داکوستا بهوضوح چیزی بیش از یک شانس است، اما او اعتراف میکند این نشان میدهد که صنعت چگونه تغییر کرده یا در حال تغییر است. او میگوید: «پنج سال پیش کار من این نبود. خیلی خوششانس بودهام و واقعاً سخت کار کردهام و واقعاً خوشحالم که این تجربیات را داشتم. خوب … حداقل تجربیات خوب. در عین حال، همانطور که من این کار را انجام میدهم، باید برای افراد بیشتری مانند من هم اتفاق بیفتد.»
منبع: گاردین (استیو رز)