مجله نماوا، ایلیا محمدینیا
«ستاره میشود» نخستین فیلم از سهگانه ستارهها به کارگرانی فریدون جیرانی است که در سال ٨۴ کارگردانی کرد. «ستاره است» و «ستاره بود» دیگر فیلمهای این سهگانه هستند که در همه آنها به سینما و پشت پرده آن پرداخته شده است.
«ستاره میشود» بیآنکه کوتاهی و بلندی نقشها اهمیتی داشته باشد چهار شخصیت اصلی دارد. رفیع، پونه، ملوک و مسعود. تحلیل کوتاهی از نقشها به درک بهتر فیلمی میانجامد که در آن از سویی میتوان نوع نگاه کارگردانش را در پس تکتک سکانها دریافت و از سویی دیگر میتوان تعلق خاطر فیلمساز را به بازیگران برآمده از نمایش و تئاتر دید.
رفیع
رفیع گلکار بازیگر قدیمی تئاتر است که با حقوق ناچیز اداره تئاتر روزگار میگذراند. بهرغم تمام توانمندیهایش در تئاتر، به جهت دو پای معلولاش امکان کمی برای فعالیت در سینما دارد. او از نسلی آمده که اخلاق در هنر اولویتی مهم محسوب میشود. از نگاه جیرانی رفیع از جمله بازیگران خوش قریحهای است که به جهت مناسبات جاری در سینما امکان حضور در آن را نمییابد؛ در نتیجه درک درستی از مناسبات روز سینما ندارد. او به واسطه دخترش امکان ایفای نقش در فیلمی را پیدا میکند اما دیدن آنچه که توقع نداشته باعث میشود تمرکز کافی برای نقش نداشته باشد در نتیجه از پروژه کنار گذاشته میشود. او بعد از این اتفاق به همه چیز سینما بدبین است از مسعود که مسئول هنروران است گرفته تا دخترش پونه که برای حضور در پشتصحنه فیلم آرایشی خارج از عرف میکند.
رفیع عاشقانه به بازیگری میاندیشد. دنبال شهرت و نام و حتی پول هم نیست. جایی در فیلم دخترش پونه میگوید اگر نقشش را در فیلم به عنوان پیرمردی که ناامید از فرزندش قصد خودکشی دارد خوب بازی کند ٢۵٠ هزار تومان به دست خواهد آورد و او میگوید پول زیادی است. از نظر رفیع پول زیادی است چون او از تئاتر آمده و خوب میداند که اینگونه پولها در تئاتر نیست. رفیع درک نمیکند بازی در مقابل دوربین چه ربطی به بزکهای رنگ به رنگ دخترش دارد. او خیلی دیر آن هم بعد ٣۵ سال میفهمد چرا ملوک با وجود اینکه به خواستگاریاش پاسخ مثبت داده بود به مادرش نه گفت. به گمان فیلمساز پونه محصول عشق نافرجام ملوک و ازدواج ناخواسته رفیع با زنی است (مادر پونه) که عاشقش نبود به همین دلیل است که پونه در عرصه هنر راه به بیراه میبرد.
همچنین دختر ملوک که دارای مشکلاتی است نیز محصول اتفاق بدی است که برای ملوک افتاده و باعث جدایی او از رفیع شده است.
پونه
پونه تنها دختر و به عبارتی تنها فرزند رفیع است. سودای شهرت در سینما را دارد. درک کرده است که راهیابی به سینما تنها به واسطه سواد و هنر نیست. کمی شانس در کنار همنشینی با صاحبان قدرت در سینما و البته دلبری کردن در پشت صحنه امکان رسیدن به نقش را میسر میکند.
مسعود
جوان است و عاشق سینما. او مسئول هنروران است. فردی که از جانب هیچ یک از دستاندرکاران فیلم مورد اعتنا قرار نمیگیرد. او به عبارتی جوانی رفیع است با این تفاوت که سواد تئاتری رفیع را هم ندارد؛ اما مگر در این سینما این چیزها مهم است؟! کافی است چهرهای کمی جذاب داشته باشی و اندک صدایی و دستی در سازی و البته مناسبات در سینما را بدانی چیزی که مسعود همه آن را دارد. با این همه او بهرغم ظاهرش که چندان اطمینان رفیع را به دنبال ندارد عاشق پونه است. با همان سنتهایی که رفیع بدان اعتقاد دارد او پونه را از رفیع خواستگاری میکند. اما مسعود با وجود خواستگاری از پونه برخلاف رفیع خیلی زود میفهمد که پونه برای شهرت و کسب نام در سینما، دل به وعدههای عظیمی، تهیهکننده سینما داده است. به همین جهت هم هست که سیگارش را خیلی زود خاموش کرده خانه رفیع را ترک میکند!
ملوک
از بازیگران قدیمی تئاتر است از نسلی که رفیع از آن آمده است. همبازی سالیان دور رفیع که زمانی قرار بود همسر او شود اما اتفاقی تلخ باعث این جدایی ناخواسته میشود. او بهرغم تمام توانمندیهایش حال در قامت هنرور ظاهر میشود تا برای امرار معاش نیازمند بیگانهای نباشد.
نگاه جیرانی در فیلم «ستاره میشود» نگاهی سرخورده در مقابل مناسبات روز سینماست. سینمایی که او در مقام یک علاقهمند به این هنر دنبالش میکند فرسنگها با چیزی که میبیند فاصله دارد. اما گویی برای حیات این سینما راهی جز دل به یک موسیقی قدیمی دادن و لبخند زدن به شرایط تازه نیست درست همانند کاری که رفیع در انتهای فیلم «ستاره میشود» میکند.
برای درک اینکه چرا عزتالله انتظامی بازیگری بزرگ بود کافیست به دو سکانس کوتاه از فیلم دقت کنیم؛ یکی وقتی که دخترش پونه نخستین بار پیش از رفتن به سر صحنه فیلم آرایشی غلیظ و غیرمتعارف -لااقل از نگاه رفیع- میکند و دیگر در سکانسی که رفیع مقابل دوربین کارگردان فیلم فراموش میکند دیالوگش را بگوید.