مجله نماوا، علیرضا نراقی
فیلمسازهایی در تاریخ سینما هستند که کارنامه منسجم و متصلی دارند به این معنا که فیلمهای آنها دارای شباهتهای واضحی بهم هستند؛ چه از نظر ساختار، چه از نظر دیدگاه. این مسئله فراتر از تئوری مؤلف که فیلمسازان خاصی را محدود به تعریفی خاص از «مؤلف بودن» میکند، در بسیاری از فیلمسازها به نحوی قابل ردیابی است؛ چه فیلمسازان بد، چه فیلمسازان خوب. اما فیلمسازانی که این اشتراک و یگانگی را ندارند در نقطه متفاوتی قرار میگیرند که صحبت کردن از آنها به شکلی یکپارچه و قرار دادن روندکاری آنها در یک روایت سرراست و متمرکز دشوار است. استیون اسپیلبرگ یکی از همین فیلمسازان است. او فیلمسازی کمنظیر در تاریخ سینماست؛ هم از نظر تعدد آثار و تنوع ژانری آنها، هم از نظر کیفیت نسبتاً یکدست فیلمها و هم از جهت سودآوری.
درست است که از نظر تماتیک مواردی چون بحران خانواده و موقعیت کودکان در بستر این بحران، پایان امیدبخش، احساساتگرایی و پایندی بر اصول داستانگویی هالیوودی از مواردی هستند که در اکثر یا همه آثار اسپیلبرگ تکرار میشوند، اما هیچکدام از آنها به طور کلی چه از نظر مضمونی و چه از نظر فرم مشابه نیستند. با این اوصاف ساختن مستندی درباره اسپیلبرگ به مثابه یک آیکون سینمایی، احتمالاً کاری خارج از دسترس و بیش از اندازه بزرگ و متکثر به نظر میآید. تازه اینها را اگر کنار میزان بالای اثرگذاری فرامتنی اسپیلبرگ در تاریخ سینما و به خصوص صنعت سینمای آمریکا قرار دهیم و تنوع تولیداتی که در مقام تهیه-کننده در استودیوی خود «دریم ورکس» (Dream Works) انجام داده در نظر بگیریم – با این ملاحظه که این یکی توسط معدود کارگردانانی در تاریخ سینما ممکن شده است که تازه همه آنها شامل گریفیث، ب.دومیل، چاپلین و رکس اینگرام و عده معدودی دیگر، متعلق به دوران سینمای صامت بودند و در سینمای معاصر با وجود تلاشهای افراد پرنفوذی چون فرانسیس فورد کاپولا هیچکس جز اسپیلبرگ در مقام صاحب استودیو و تهیه کننده موفق نبود- مطمئن خواهیم شد که تصمیم برای ساختن یک فیلم جامع درباره او احتمالاً ایده خوبی نیست؛ چون به ذات دردسر آفرین است و به احتمال زیاد در پایان همه از ناکامل بودن آن ایراد خواهند گرفت و میگویند فیلم هیچگاه از پس سوژه بزرگ خود برنیامده است.
اما مستند اسپیلبرگ ساخته سوزان لیسی برای شبکه اچبیاو با تمرکز بر روی خود اسپیلبرگ و پدید آوردن یک شروع و انجام درست، همچنین تنوع و توزیع درست مصاحبههایی که با منتقدان، همکاران و اعضای خانواده اسپیلبرگ انجام داده موفق شده است که از درون این ایده پیچیده و ترسناک فیلمی قابل قبول و بسیار گیرا پدید بیاورد. بسیاری از مستندهای پرتره و مرور کارنامه یک مؤلف، وابستگی زیادی به گیرای کلام و جاذبههای فردی سوژه خود دارند، اما گرما و طراوت فیلم «اسپیلبرگ» به هیچ عنوان خلاصه در جاذبه شخصیت و گفتار اسپیلبرگ نیست و به وضوح ساختار پخته و هوشمندی شیوه پیش برد ایدهها به طریقی غیر خطی و موضوعمحور سبب شده است که فیلم «اسپیلبرگ» را بتوان به عنوان یک منبع نسبتاً کامل- تا پیش از فیلم پست– درباره او دانست.
راجر ایبرت در مقالهای که در سال ۱۹۹۷ درباره اسپیلبرگ نوشته است میگوید:«پس از بارها مصاحبه با اسپیلبرگ در طی سالیان متمادی، و به خصوص طی گفتگوی چهار ساعته در بهار ۱۹۹۶، دریافتم که دلیل اصلی موفقیت او در حفظ آن ابهت و حیرتی است که در دوران نوجوانی به جهان و سینما داشته است.» این نکته که شاید عصاره شناخت تنوع بازیگوشانه و کمالگرایی عاشقانه اسپیلبرگ در فیلمسازی باشد، در مستند سوزان لیسی هم وجود دارد.
سوزان لیسی تهیه کننده، نویسنده و کارگردان بیش از هر چیز به واسطه ساخت سریال مستند عظیم و مرجع خود با عنوان «استادان امریکایی» شهرت دارد. سریالی که طی صدها ساعت درباره مهمترین هنرمندان و چهرههای فرهنگی آمریکا مانند چارلی چاپلین، اندی وارهول، بیلی هالیدی، پیتر باگدانوویچ، وودی آلن، مارتین اسکورسیزی و… ساخته شده بود. لیسی علاوه بر این سریال و البته تهیه مستندهای متعدد تلویزیونی، پس از ساخت مستند «اسپیلبرگ» در سال ۲۰۱۷، مستندهای «جین فوندا در پنج پرده» و «بیشتر رالف»(درباره رالف لورن طراح مد) را هم برای اچبیاو ساخت. او در عین اینکه از سال ۱۹۹۳ با کلید خوردن سریال «استادان آمریکایی» مشغول مستندسازی شخصیتمحور بوده است، اما در هر حال «اسپیلبرگ» اولین تلاش او در قالب یک مستند بلند تلویزیونی تک قسمتی بوده است و البته قابل درک است که همان تجربههای پیشین گنجاندن یک زندگی در قالب یک مستند تلویزیونی که قاعدتاً باید موجز، سرگرم کننده و گیرا هم باشد سبب شده است که بتواند از پس پروژه دشوار فیلمی درباره اسپیلبرگ بر بیاید.
همانطور که پیشتر هم اشاره شد جهان اسپیلبرگ را میتوان تا حدودی با دنبال کردن دو خط کودک- نوجوانی و احساساتگرایی توضیح داد. اما آنچه اهمیت دارد پیگری ریشههای این عناصر در درون زندگی و ذهنیت خود اسپیلبرگ است. کاری که خود او بارها به واسطه قصههای جادویی و پر فراز و نشیب انجام داد و امسال با آخرین فیلمش «فیبلمنها» به شکلی عریان در اثری اتوبیوگرافیک به نهایت درخشش رساند. در مستند اسپیلبرگ نسخه واقعی بسیاری از صحنههای جذاب و شخصیتهای اثرگذار «فیبلمنها» را در قابهای اسپیلبرگ نوجوان خواهیم دید، به همین دلیل به طور قطع در کنار «فیبلمنها» دیدن مستند «اسپیلبرگ» میتواند تجربه محشری باشد برای درک بهتر فیلم آخر اسپیلبرگ و همچنین ریشههای روان شناختی مضامین و فرم آثار او. اسپیلبرگ خود در مستند لیسی میگوید: «حداقل کاری که فیلمسازی برایم انجام داد این بود که از رواندرمانی بی نیاز شدم.» این طی کردن مراحل درمان در «فیبلمنها» تکمیل میشود.
نگاه خوشبینانه اسپیلبرگ به جهان حتی در تلخی تحملناپذیر فیلمی مثل فیلم فهرست شیندلر نیز در نهایت خود را نشان میدهد. اسپیلبرگ در عین بازگویی تجربیات تلخ و ورود به سویههای تاریک زندگی انسان – خاصه از میانه کارنامه کاری خود به بعد- همواره دنبال روزنه و دیدگاهی برای توافق با زندگی و بازگرداندن امید بوده است و اینجاست که احساساتگرایی او کارکرد پیدا میکند. اسپیلبرگ در همان مصاحبه سال ۱۹۹۶ با راجر ایبرت میگوید: «من عاشق اینم که مردم رو خوشحال کنم. همیشه دلم میخواد بیشتر مردم رو خوشحال کنم تا اینکه الکی جارو جنجال راه بندازم و اونا رو نادیده بگیرم.»
تماشای آنلاین مستند اسپیلبرگ در نماوا