مجله نماوا، عباس اقلامی
ارادهای معطوف به قدرت در جوامع سنتی همواره میل به حفظ شرایط موجود دارد. این قدرت میتواند تنها و لزوما، قدرت رسمی نباشد و مانند آنچه در فیلم «دختر اسکیت بازِ» مانجاری ماکیجانی در مقام فیلمنامهنویس و کارگردان پیش چشم تماشاگر میآید، قدرت سنت و نهادهای قبیلهای در جامعهای توسعهنیافته در عرصهی اقتصاد و فرهنگ باشد.
پررنا دختری روستایی با رویاها و خواستههای بزرگ است که با همه ساده بودنشان، وقتی در بستر جامعهای سنتی، همراه با فقر اقتصادی و فرهنگی قرار میگیرد، دیگر رسیدن به آنها کار سادهای نیست. دیگر رنگ غیرممکن به خود میگیرد و میشود یک تابو!
فقر عامل ترک تحصیل در این جامعهی بسته به ویژه برای دختران است که فاصلهی طبقاتی جامعهی روستایی فیلم تشدید کنندهی بحرانهای ناشی از آن میشود. دختران روستا به فردای زندگی خود فکر نمیکنند چون تصویری از فردا ندارند غیر از تصویر خانهی شوهر و ازدواج اجباری در سنین نوجوانی و گاهی کودکی. آنها بزرگتر هم که بشوند باز در فضای بستهای زیست میکنند که زنان جز همسر و مادر بودن نمیتوانند به امکان و انتخاب دیگری برای نوع زندگی فکر کنند. کار کردن زن، برای شوهر عامل نکوهش جمعی است، حتی اگر کار کند تا بدهی شوهرش را بپردازد. «دختر اسکیت باز» از دل جامعهای پررنا را به ما نشان میدهد که داشتن فرزند دختر تفاوتی با نداشتن فرزند ندارد و مادران نوجوان باید آنقدر بچه بزایند تا بالاخره یکی پسر شود!
در این فضای سنتی و بسته، در بین انسانهایی چنین فقیر در اقتصاد و فرهنگ، یک مهمان ناخوانده وارد روستا میشود. جسیکا دختر لندنی با ظاهر و باورهایی متفاوت که به دنبال بخشی از گذشتهی خود به روستای کمپور راجستان آمده است. تفاوت رفتاری و ظاهری او کافیست تا زیر نگاه سنگین مردان روستا قرار گیرد. به ویژه از زمانی که با پستهای اینستاگرامیاش از جاذبههای روستا، پای اریک یکی از دوستانش که پسری از کالیفرنیا و شیفتهی اسکیت بازی است را به این روستا باز میکند.
الگوی رفتاری جسیکا و اسکیتِ در دست اریک، دو عاملی میشوند که نظم متصلب و فضای بستهی روستا، تاب تحمل آنها را ندارد. دو عامل خارج از مدار بستهی اجبارهای سنتی پدران، زندگی فرزندان و دنیای پیش روی آنها را به ویژه برای دختران متفاوت میکند. قالبهای زیستی میشکنند، سقفهای شیشهای ترک برمیدارند و جسیکا و اریک سبک متفاوتی از زندگی را پیش روی روستائیان میگذارند که قاعدتا با مقاومت پدرخواندهها برای هرگونه تغییر مواجه میشوند و اتهام برهم زدن نظم روستا به آنها میخورد و جسیکا متهم میشود باعث شده پررنا رفتار پسرانه پیدا کند!
اما برای پررنا دیگر قالب سرکوب خواستهها و رؤیاهایش شکسته. آرزوهایش از قفس رها شده. باید اسکیت بازی کند. روی اسکیت حس رهایی و پرواز دارد. حسی که با هیچ چیز آن را عوض نمیکند و دیگر حتی تهدیدهای پدر هم برای تغییر تصمیمش کارساز نیست.
جسارت میل به تغییر در روستا گسترش مییابد و میدان مسابقهی اسکیت بازی میشود میدانی که از دل آن توان شکستِ ارادهی معطوف به قدرتِ پدران، سر بلند میکند. قوانین نانوشتهی تبعیضآمیز و ضدزن رنگ میبازد و سدهای مقاومت در برابر تغییر یکان یکان فرو میریزد. جسارت میل به تغییر و تعقیب رؤیا در پررنای نوجوان توانی میآفریند که تمام اجبارها را پس بزند. از مرز محدودیتهای جنسیتی بگذرد و این بار او باشد که پدر را وادار به تسلیم در برابر خواستهاش کند. مسیری که پررنا طی میکند تا از محدودیتها گذر کند داستان فیلم را شکل میدهد.
پررنا روی اسکیت بورد دانست که میتوان زن بود و انتخاب دیگری داشت. زن بود و جسارت کرد. زن بود و تغییر خواست. زن بود و افتاد، اما بلند شد. و زن بود و اسکیت باز شد.