مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی «تو به احساسات من صدمه زدی» یک کمدی درام روانکاوانه در باب روابط انسانی است که دوگانههای آشنایی همچون حقیقت- دروغ، صداقت- تظاهر و بهخصوص مصلحتاندیشی در این حیطه را به چالش میکشد. به همین واسطه است که فیلم در نگاه اول سهل و ممتنع مینُماید اما با تأمل بیشتر، عمق و پیچیدگی آن عیان میشود.
نیکول هولوفسنر؛ نویسنده و کارگردان آمریکایی پس از ساخت چندین سریال و فیلم سینمایی، فیلم جدید خود را براساس فیلمنامهای از خودش به تصویر کشیده که برآمده از موشکافی در لایههای درونی روابط و مناسبات خود با خانواده، دوستان، همکاران و اطرافیانش است.
فیلمی که حاصل بسط و گسترش ایدهای ساده، مبتلابه و به ظاهر معمولی است که به واسطه زاویه نگاه و نوع خوانش نویسنده/ کارگردان به اثری چالش برانگیز و در عین حال ملموس تبدیل شده و به همین واسطه مخاطب را به همراهی توأم با تأمل و تفکر وامیدارد.
محوریت درام با زوج میانسال بث (جولیا لوئی دریفوس) و دان (توبیاس منزیس) در قلب مناسبات شهری نیویورک با فرزندی جوان؛ الیوت (اوون تیگ) است که به واسطه شغل نویسندگی زن و درمانگر/ روانکاوی مرد، متمایز میشوند. زوجی که قرار است مسائل جاری در روابط متداول انسانی را به واسطه جایگاه اجتماعی خود بسط و گسترش و از کلیشههای رایج ارتقا دهند.
طبعاً این جایگاه میتواند آنها و مسائلشان را به نوعی از عامه مردم جامعه جدا کند، اما در عین حال مبتلابه بودنِ این آسیبها را به شکلی ظریف در عمق درام تزریق میکند. چراکه از قشری انتخاب شدهاند که به واسطه نگاه تحلیلگرانه درکی متمایز از کلیشههای روابط انسانی دارند و واجد توانمندی و مهارتِ درمانگری در حیطه خاص خود هستند.
بث با طبع نویسندگی که به چاپ چند کتاب و نگارش زندگینامه کودکی اش انجامیده و البته برگزاری کلاسهای آموزش نویسندگی، دیدگاهی آسیب شناسانه به زندگی انسانهای مختلف در قالب قصههای متفاوت دارد. این ویژگی را میتوان به شکل ظریف در سکانسهای مربوط به کلاس نویسندگی و تعامل او با شاگردانش پیگیری کرد.
دان نیز به واسطه درمانگر/ روانکاوی، این آسیب شناسی روابط را به شکل علمی برای درمان، ترمیم و بهبود روابط مراجعه کنندگان با خود و اطرافیانشان به کار میبرد و به نظر میآید نوعی نگاه همهجانبه به انسانها و گرههای درونی و بیرونی آنها دارد. این خصیصه را هم میتوان از خلال جلسات مشاوره با افراد مختلف که در طول زمان تکرار میشود، دریافت کرد.
قصه از جایی آغاز میشود که بث در آستانه انتشار رمان بیوگرافی خود و تردید و نگرانی بابت مقبول بودن آن از نگاه ناشر، دچار نوعی اعتماد به نفس کاذب شده که دان با دلگرمیهای همیشگی نقشی تعیین کننده در ایجاد آن دارد. اما قرار است دیوار سست این اعتماد به واسطه رویدادی ساده و معمولی اما دراماتیک فرو بریزد.
دیواری که نه تنها باور بث به خود در حیطه نویسندگی را خدشهدار میکند؛ بلکه به سایر سویههای شخصیتی او نیز تعمیم پیدا کرده و جایگاه لغزانش را به عنوان یک همسر، مادر، خواهر و فرزند موفق نیز زیر سوال میبرد. این تعمیمپذیری و روند افشاگری که برای کاراکتر اتفاق میافتد، تمهیدی است دراماتیک که فیلمساز با فشرده کردن اتفاقات در یک فاصله زمانی کوتاه به شکلی ساختارمند و کاربردی به آن دامن زده است.
مهمتر اینکه روند سست شدن باور و اعتماد متقابل بین بث و دان هرچند با چالشِ پیش روی زن برجسته میشود، اما وقتی همه جانبهتر میشود که مرد نیز از این آزمون خودشناسی و چالشهای مسیر بیبهره نمیماند.
در واقع فیلمساز موفق شده ایده مورد نظر خود را با محوریت کاراکتر بث، در خط داستانی زندگی او و دان و همچنین خط فرعی شخصیتهای پیرامونی بسط و گسترش داده و به این واسطه مفاهیم اصیل و اولیه روابط انسانی را مورد آسیبشناسی قرار دهد.
چه میشود اگر بدانیم نزدیکترین افراد زندگی ما خلاف آنچه به زبان میآورند، درباره ما فکر میکنند؟ مشابه آنچه در رابطه به ظاهر صمیمانه بث و دان اتفاق میافتد! در این شرایط صداقت را ترجیح میدهیم یا تظاهر و وانمود کردن؟ حال مسئول این اعتماد خدشهدار شده؛ مصلحتاندیشی طرف مقابل است یا ایگوی ما؟
چه میشود اگر بدانیم دورترین افراد زندگی ما خلاف آنچه بروز میدهند، درباره ما فکر میکنند؟ مشابه آنچه در رابطه دان و بیمارش (جیم) اتفاق میافتد! در این شرایط صراحت را ترجیح میدهیم یا اصرار بر دروغ؟ مسئول این اتمسفر تزویر و دورویی؛ ضعف نفس طرف مقابل است یا عدم اعتماد به نفس ما؟
در ادامه فیلمساز گزینه دیگری را هم روی میز میگذارد؛ آنهم صراحت بیرحمانه افراد نزدیک و دور برای بیان نظر واقعیشان درباره ما است؛ نظیر آنچه مادر از کودکی با بث مرتکب شده یا رفتار زوج بیمار؛ کارولین و جاناتان با دان و … حتی نوع برخورد زن بیخانمان با خواهر بث؛ سارا (میکلا واتکینس). کدام رفتار را ترجیح میدهیم؟
این شیوه بسط دادن تدریجی ایده اثر در کاراکترهای پیرامونی و خطوط فرعی به شکل مویرگی باعث شده فیلمنامه و فیلم واجد بافتی پازل گون و در عین حال ظریف شوند که هر تکه پازل در روند قوام درام و رسیدن به نقطه تعادلی که قرار است بث و در کنار او دان به آن برسند، نقشی حیاتی داشته باشد.
در این جهان رئال و در عین حال با دقت چیده شده نمایشی که در قلب سرعت سرسام آور زندگی و کار در ابرشهری همچون نیویورک خلق شده، سرعت رویدادهای موثر بر روابط آدمها به گونهای است که چه بسا فرصتی برای تحلیل و رسوب اتفاقات در آرامش درازمدت باقی نمیگذارد.
همین نکته به ظاهر ساده، محملی است برای حرکت و ریتم سریع زندگی و سنتز رویدادهای موازی در زندگی این زوج و کاراکترهای پیرامونی و البته امکانی برای حل و فصل گرهها و مشکلاتی که در واقع برآمده از هم و تو در تو هستند.
کافیست این الگو را در رابطه الیوت با پدر و مادرش مورد توجه قرار دهیم؛ پسر جوان این زوج که با دوست دخترش زندگی میکند و در کنار نوشتن نمایشنامه به اصرار مادر، در یک مغازه فروش ماریجوانا نیز کار میکند.
بهم خوردن رابطه او همزمان میشود با شکافی که در رابطه مادر و پدر به وجود آمده اما این زوج حاضر نیستند درباره آن حرف بزنند و به پنهان کردن حرفهای درونی خود ادامه میدهند. زوجی که اتفاقاً پسرشان با صمیمیت افراطی بین آنها (که شکل اغراق شده اش ظرف غذا و بستنی مشترک است) مشکل دارد و خود را اولویت آنها نمیداند!
همه اینها درحالیست که زیر پوست بث و دان دو کاراکتر متفاوت و دور از ذهنیات هم وجود دارد؛ بث هیچگاه با سویه آزاردهنده خودشیفتگی و سلطه جویی خود مواجه نشده و دان هم کاستیهای درونیاش را روی هم انباشته و نهایتاً هر دو لبریز از ناگفتهها بهم و درباره هم هستند.
ناگفتهها از هدیههای متقابلی که نمیپسندند تا بخشهای درونی از شخصیت یکدیگر که دوستش ندارند اما هیچوقت ابرازش نکردهاند؛ مثل تنفر دان از رمان بیوگرافی بث و چه بسا همان غذا خوردن در ظرف مشترک یا بستنی شراکتی!
فیلم «تو به احساسات من صدمه زدی» پاسخی است ملایم و مفرح و البته عمیق به این پرسشها و حرفهای ناگفته که در واقعیت معمولاً به انفجارهای بیبازگشت منجر میشوند. اما فیلمساز توانسته گام به گام با ظرافت این زخمهای مبتلابه مزمن را بشکافد و چرک آن را از درون به بیرون بر بستری از روابط و مسائل و مناسبات زندگی روزمره هدایت کند تا هر مخاطبی به تناسب درکش به واسطه آن رجعتی به جهان درون و بیرون خود و روابطش داشته باشد.