مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
«به شادی لاتزارو» (Happy As Lazzaro) سومین فیلم بلند سینمایی آلیچه رورواکر فیلمساز ایتالیایی، بهعنوان فیلمی رؤیایی با تحسین روبرو شد. او در اینجا درباره دوران کودکی خود در منطقه روستای اومبریا، تفاسیری که از موفقیت زنها در جشنوارهای مانند کن میشود، و این که چرا کارش همیشه سیاسی است، بحث میکند.
آلیچه رورواکر کارگردان، فیلمنامهنویس و تدوینگر ایتالیایی، در کودکی، پدر و مادرش را در سفرهای جادهای، اغلب شبانه، همراه میکرد و آنها محصولات حرفه خانوادگی خود را که زنبورداری بود، به جاهای مختلف میبردند. هر وقت به جایی میرسیدند، او در تاریکی مینشست و در فکر فرو میرفت که کجاست. «باید با آنچه میشنیدم، نه آنچه میدیدم، به چیزی میرسیدم، بنابراین به صداهای جایی که بودیم گوش میدادم، و اطلاعات به ذهنم میرسید – و بعد چشمهایم را باز میکردم.» به گفته او، به همین دلیل است که سه فیلم بلند سینمایی او همه از شب شروع میشوند تا بیننده را در همان موقعیت او قرار دهند. «شما باید دنیایی را تصور کنید، و سپس دنیایی را که تصور کردهاید با دنیای خارج مقایسه کنید.»
جهان فیلمهای آلیچه رورواکر، گاهی اوقات شبیه دنیایی است که ما میشناسیم، اما تخیل ناب بهطور فزایندهای نقش دارد. اولین فیلم او، «بدن آسمانی» (۲۰۱۱)، یک درام عمدتاً رئالیستی درباره تحصیلات کاتولیک یک دختر جوان است. فیلم بعدی، «عجایب» که در ۲۰۱۴ برنده جایزه بزرگ جشنواره کن شد، برداشتی امپرسیونیستی از دوران کودکی رورواکر است که با نگاه طنز و شیطنتآمیز درباره تلویزیون در ایتالیا (مونیکا بلوچی در نقش مجری یک مسابقه تلویزیونی) تزئین میشود.
رورواکر در «به شادی لاتزارو»، تازهترین فیلم بلند سینمایی خود به یک قلمرو رؤیایی جدید پا میگذارد. فیلم بر مبنای یک مورد واقعی که در دهه ۱۹۹۰ اتفاق افتاد، ساخته شد و درباره یک جامعه روستایی است که فریب یک اشرافزاده را خورده و در شرایط شبه فئودالی در زمینهای او کار میکند.
«به شادی لاتزارو» که به سبک همه فیلمهای بلند رورواکر بهصورت ۱۶ میلیمتری فیلمبرداری شد، در ابتدا شبیه نمونهای از میراث ایتالیایی به سبک فیلم محبوب «درختی با کندههای چوبی» ساخته ارمانو اولمی به نظر میرسد – نی انبان روستایی و چیزهایی شبیه آن؛ اما بعد به شکل ناگهانی وارد حوزه جادو و سفر در زمان، با ردی از فیلمهای فلینی یا پازولینی میشود.
چه «به شادی لاتزارو» را بهعنوان یک داستان عامیانه در نظر بگیریم، چه یک فانتزی پوچگرایانه، و چه یک مثل سیاسی، طلسم فیلم در ۲۰۱۸، جایزه بهترین فیلمنامه را از جشنواره فیلم کن برای رورواکر به همراه داشت. پس از موفقیت «به شادی لاتزارو» در کن، مارتین اسکورسیزی با اضافه کردن نام خود بهعنوان مدیر تولید یا تهیهکننده اجرایی، وجهه فیلم را بیشتر کرد. سوفیا کوپولا نیز یکی از تحسینکنندگان است و در نیویورک تایمز با رورواکر مصاحبه کرد. این نشریه آمریکایی همراه با مجله بریتانیایی سایت اند ساوند، «به شادی لاتزارو» را در فهرست بهترینهای سال ۲۰۱۸ قرار دادند، و ایاو اسکات از آن بهعنوان فیلمی که «از همه دستهها و قواعد فراتر رفته است» یاد کرد.
رورواکر که با اسکایپ از آشپزخانه خانهاش در اومبریا، نزدیک به اورویتو، صحبت میکند، در پاسخ این پرسش که سبک «به شادی لاتزارو» را چگونه طبقهبندی میکند – شاید نئورئالیسم جادویی؟ با خنده میگوید: «واقعاً نمیتوانم آن را توضیح بدهم. اگر میخواهید با قدرت تخیل خود آزاد باشید، باید بسیار واقعبین باشید، اما در عین حال باید کمی مسائل را تغییر دهید.»
او برای مثال، مکانی را به یاد میآورد که در کودکی از آن دیدن میکرد – باغهای قرن شانزدهمی بومارتزو که به خاطر مجسمههای هیولاها معروف است. «آنجا یک خانه هست، یک خانه کوچکِ عالیِ دو طبقه، و در داخل، یک میز و یک شومینه دارد، اما کج. این همیشه ذهن من را درگیر میکند. شما باید سرتان را کج کنید که بهترین دید را از هیولاها داشته باشید. «به شادی لاتزارو» دقیقاً همین وضعیت را دارد – بهترین راه برای ورود قدرت تخیل این است که کمی یکوری شوید.»
فیلم رورواکر مانند یک کلاسیک به سبک نئورئالیستی که کشورش قبلاً در آن تخصص داشت، شروع میشود. ما در یک دره روستایی، در جمع جامعهای کوچک از زارعانِ سهمگیرِ مزارع کمبازده تنباکو قرار داریم که به نظر میرسد بهسختی زنده ماندهاند. لباسها و شرایط زندگی حداقلی آنها فضا و مکان قبل از جنگ را نشان میدهد. پول و غذا کم است – همچنین تختخواب. تعداد خانوادههای پرتعداد، در چهار نسل، همه در چند خانه روستاییِ در حال فروپاشی در هم میلولند.
محل وقوع داستان فیلم جدید او دهکدهای خیالی به نام اینویولاتا («بکر») است که رورواکر میگوید «در یک زمانِ خارج از زمان» وجود دارد. او این دهکده را از ابتدا، در جایی نهچندان دور از خانه خود، با کمک بازیگرانی که از جمعیت محلی استخدام شدند، خلق کرد. این فرآیند شامل کشت و پرورش تنباکو بود. این رویکرد پرزحمت از همان چیزی ناشی میشود که رورواکر آن را «معمای واقعی» میداند. «وقتی چیزی بسیار زیبا را میبینید که واقعی است، مانند یک گل، جعلی به نظر میرسد. و وقتی یک گل زیبا میبینید که حاصل کار یک هنرمند است، واقعی به نظر میرسد. بهترین چیزها در واقعیت، ساختگی هستند. بنابراین داشتن یک دنیای واقعی برای این فیلم، مهم بود – حیوانات، گیاهان، لازم بود همه چیز واقعاً جلوه زنده داشته باشد.»
لاتزارو، قهرمان جوان فیلم (در فارسی، ایلعازر که در انجیل یوحنا از او بهعنوان شخصی یاد شده که چهار روز پس از مرگ، توسط مسیح دوباره زنده شد)، تجسم همان کهنالگوی جاودانه است؛ احمق مقدس؛ یک پسر نوجوانِ هیکلدار با چهرهای فرشتهگون که بخش عمدهای از سختیهای کار در مزرعه بر روی شانههای پهن اوست. او پسری خوب و صادق است و سهم نابرابر کارهای خود را با تکان دادن سر و یک لبخند میپذیرد. نقش لاتزارو را آدریانو تاردیولو بازیگر تازهکار و دانشآموخته رشته اقتصاد، با چشمان تیره و بزرگ، بازی میکند، و چهره او بهگونهای است که انگار از یک کتیبه روم باستان آمده است.
دهقانان ساده اینویولاتا تحت فرمان مارکیز آلفونسینا دی لاونا یک زن اشرافی ظالم (با بازی نیکولتا براسکی) هستند که به «ملکه سیگار» لقب گرفته، اما وقتی این ارباب وارد قصه میشود، مشخص میشود همه چیز آنطور نیست که به نظر میرسد. مارکیز در بازدید از ده، تانکردی پسر نوجوانش را که دمدمیمزاج است، با خود میآورد، پسری که با موی بلوند، تیشرتهای رنگی و یک تلفن همراه بهاندازه یک آجر، به نظر از دل یکی از سریالهای کمدی دهه ۱۹۸۰ بیرون آمده است. بهزودی مشخص میشود مارکیز به کارکنان خود اطلاع نداده است فئودالیسم سالها پیش غیرقانونی اعلام شد، و آنها را در بیخیالی ناشی از بیخبری نگه داشته، چون محصولات دخانیات او را تقریباً در برابر هیچ، برداشت میکنند.
رورواکر توضیح میدهد این مقدمهچینی پیرنگ از یک حادثه واقعی الهام گرفت شد. او یادآوری میکند: «این مطلب عجیب، اما واقعیِ نهچندان مهم در روزنامه چاپ بود و مضمونش چیزی شبیه این بود که «آن دهقانان چقدر احمق بودند؟” مارکیز فراموش کرد به آنها بگوید که قانون ۱۵ سال پیش تغییر کرد و آنها هنوز فکر میکنند بخشی از دارایی او هستند. من داستانهای بسیاری در مورد افرادی شنیدهام که از امتیاز خود برای این که دیگران را در جعل نگه دارند، استفاده کردهاند، اما این مطلب کوچکی که سالها پیش خواندم، همیشه به یاد داشتم.»
تانکردی هنگام بازدید از کشتزار، دوستی عجیب و غریبی با لاتزارو برقرار میکند. این بچه شیطان برای این که از مادر خسیس خود پول بگیرد، وانمود میکند او را دزدیدهاند، و لاتزارو زودباور فقط از این که به دوست جدید خود کمک میکند خوشحال است، و با همان شادابی آسانگیر که وقتی بخش زیادی از کارهای مزرعه را انجام میدهد، به نمایش میگذارد، با نقشه احمقانه تانکردی همراه میشود. به نظر میرسد لاتزارو هیچ سرنخی ندارد که از او سوءاستفاده میشود، و انگار همیشه باید لبخندی آرام داشته باشد.
رورواکر، لاتزارو را بهعنوان یک قهرمان مرد جایگزین میبیند، از نوعی که احساس میکرد ایتالیا به آن احتیاج دارد. «این روزهای کشورم را میبینم، با اصول اخلاقی وحشیانه و قدرت مردانه، و میخواستم خلاف این نگاه حرکت کنم. میخواستم کسی را نشان دهم که یک مرد بیگناه و ضعیف شناخته میشود، اما واقعاً خوب است.»
خیلی زود مشخص میشود لاتزارو چیزی شبیه یک چهره تمثیلی است، اگرچه این معصوم مقدس یک قهرمان نیست. رورواکر میگوید: «مطمئناً خیلی خوب میشد کسی مانند لاتزارو، عدالت را برای فقرا به همراه میآورد، اما متأسفانه زندگی به این شکل نیست. فقیرترین افراد دور و بر او شکایتی از وضع خود ندارند، بنابراین لاتزارو نمیتواند تصور کند آنها به چیزی احتیاج دارند، اما او به مخمصه تانکردی گوش میدهد، این بچه لوس که لاتزارو تنها کسی است که به حال او افسوس میخورد. شخصیت لاتزارو جوری است که اگر از او بپرسید، “میتوانی بروی و این بمب را در این مدرسه بگذاری؟” میگوید، “بله”. او کسی نیست که در مورد آنچه در مقابل خود میبیند موضع بگیرد، چون همیشه در دیگران امکان خوب بودن را دیده است.»
در ادامه، استفاده رورواکر از جادو، بهجای آن که از ابعاد سیاسی فیلم او کم کند، صرفاً باعث تقویت قدرت پیام او میشود. رورواکر میگوید: «شعر میتواند سیاست باشد. نه! اجازه بدهید حرفم را اصلاح کنم. شعر، سیاست است! شما میتوانید از قصه پریان جوری استفاده کنید تا به لحاظ سیاسی، بیشتر جنبه جهانی داشته باشد.» اما نگاه سیاسی رورواکر فقط ازنظر محتوا بیان نمیشود. «این هم رویکردی سیاسی است که داستانی را بیان کنیم که قهرمان داستان قهرمان عادی شما نیست. و فیلمنامه سیاسی است چون از قاعده سفر قهرمان پیروی نمیکند؛ از قواعدی پیروی نمیکند که مثلاً شما در صفحه ۴۰ چیزی را فاش کنید، و بعد در فلان صفحه یک نقطه عطف دوم باشد، و ضد قهرمان داستان فلان کار را انجام دهد. فیلمنامه سیاسی است چون قوانین را دور میریزد.»
به نظر میرسد کیت بلانشت بازیگر استرالیایی و رئیس داوران بخش مسابقه اصلی جشنواره کن ۲۰۱۸ و همکارانش، در مورد ویژگیهای فیلمنامه «به شادی لاتزارو» با رورواکر توافق داشتند و برای همین جایزه بهترین فیلمنامه را به او دادند. بااینحال، بسیاری از مفسران امیدوار بودند فیلمساز ایتالیایی آن سال جایزه نخل طلای کن را ببرد و فیلم او بعد از «پیانو» (۱۹۹۳) ساخته جین کمپیون، دومین فیلم به کارگردانی یک زن شود که در تاریخ برگزاری جشنواره کن جایزه اصلی را از آن خود میکند، اما نشد. (این اتفاق امسال روی داد و ژولیا دوکورنو کارگردان و فیلمنامهنویس فرانسوی با «تیتان» جایزه نخل طلای هفتاد و چهارمین جشنواره فیلم کن را از آن خود کرد.)
رورواکر برخلاف قهرمان فیلم «به شادی لاتزارو» با لبخند به این بیعدالتیها پاسخ نمیدهد. «برای همه راحتتر خواهد بود اگر یک زن به شکلی در کن جایزه بگیرد، اما شما همچنین کسانی را میبینید که میگویند، “آه، او برنده شد چون یک زن است.” بنابراین برنده شدن همیشه علیه شماست.»
رورواکر، ۴۰ ساله در فیزوله نزدیک فلورانس متولد شد، اما در حومه اومبریا بزرگ شد. او دختر یک مادر ایتالیایی، یک معلم، و یک پدر زنبوردار آلمانی است. پدر و مادر رورواکر مانند والدین در فیلم «عجایب»، ایدهآلیستهای دهه ۱۹۶۰ بودند که به خودکفایی اعتقاد داشتند. او میگوید پدر و مادرش نظیر پدر و مادر فیلم «عجایب»، در ساختمانی مخروبه که توسط کشاورزانی که به شهرها نقل مکان کرده بودند، سکنی گزیدند – مانند خانهای که رورواکر حالا در آن زندگی میکند، اما «عجایب» فقط تا حدی فیلمی زندگینامهای است: «همه داستانها ابداع شدند، اما دنیایی که داستانها در آن اتفاق میافتد، دنیای من است.»
یک تفاوت در این است که در فیلم «عجایب»، چهار خواهر در طایفه ناکارآمد و هیپیوار «عجایب» حضور دارند، اما خانواده رورواکر در زندگی واقعی تنها دو دختر دارد. آلبا رورواکر خواهر بزرگتر آلیچه رورواکر، یک بازیگر است که در فیلمهای «به شادی لاتزارو» و «عجایب» نیز حضور دارد؛ و در فیلم دوم نقش مادرشان را به شکلی تأثیرگذار بازی کرد. آلبا رورواکر یکی از نقاط اتکای سینمای معاصر ایتالیا است. او اولین بار با بازی در نقش دختر تیلدا سوئینتن در فیلم «من عشق هستم» ساخته لوکا گوادانینو در سطح بینالمللی مورد توجه قرار گرفت. آلیچه رورواکر میگوید، مشارکت خواهرش برای کار او ضروری است. «ما قول تخیل یکسانی داریم. وقتی او چیزی را که من نوشتهام میخواند، این توانایی را دارد که آن را به شکلی که من تصور میکنم، تصور کند، بنابراین میتواند در سطحی دیگر از آن انتقاد کند.»
رورواکر وقتی بزرگ میشد، خیلی کم درباره سینما آموخت. او در تورین در رشته ادبیات کلاسیک تحصیل کرد، بهعنوان دستیار در عرصه تئاتر کار کرد و درنهایت خود را در حال فیلمبرداری و تدوین یک فیلم مستند یافت، چرا که به گفته خودش از گذراندن وقت با سوژههای فیلم که بازیگران سیرک بودند، لذت میبرد. سرانجام یک تهیهکننده پیشنهاد ساخت یک فیلم بلند سینمایی را داد. نتیجه فیلم «بدن آسمانی» بود، با موضوع یک دختر جوان که با اکراه میپذیرد یک دوره فشرده درباره مذهب کاتولیک را بگذراند. در تربیت رورواکر، هیچ مذهبی نقش نداشت، اما او میگوید شیفته ایمان از هر نوع آن است. او با خنده میگوید: «من در سینما کار میکنم. من یک فرد بسیار مذهبی هستم. تصویرسازی شکلی از ایمان است.»
ایتالیا به لحاظ فعالیت فیلمسازان زن تاریخچهای دارد – بهویژه لینا ورتمولر («هفت خوشگل») و لیلیانا کاوانی («نگهبان شب»)، اما هنوز هم تعداد آنها نسبتاً کم است. رورواکر میگوید او شخصی نیست که درمورد این مسئله از او سؤال شود. «مثل این است که از بازمانده یک کشتی غرقشده بپرسید: “چرا در ساحل تنها هستی!؟” باید از کسانی که کشتی را ساختند و آن را هدایت کردند، سؤال کنید. از کسانی که تصمیم میگیرند چه کسی پول بگیرد، سؤال کنید.»
مشهورترین کارگردانان امروز سینمای ایتالیایی کسانی هستند که به سبک باروک تمایل دارند – لوکا گوادانینو («سوسپیریا»)، پائولو سورنتینو («زیبایی بزرگ») و ماتیو گارونه («قصه قصهها»). رورواکر شايد ازنظر روحي به فیلمسازانی نزدیکتر باشد كه جنبهای سختتر از واقعیت را نقشهبرداری میکنند؛ سینماگرانی مانند جوناس کارپینیانو («یک کامبرا»)، يكي ديگر از دستپروردههای اسكورسيزي؛ يا جانفرانکو رزی مستندساز («آتش در دريا»). سینماگر کاملاً محبوب رورواکر در سنت ملی، روبرتو روسلینی کارگردان پیشگام کلاسیکهای نئورئالیستی مانند «رم، شهر بیدفاع» است.
آیا او خودش را یک فیلمساز سیاسی میداند؟ «البته. یک سینمای نثر داریم و یک سینمای شعر، و سینمای شعر همیشه درگیر سیاست است. به این دلیل که با طرح پرسش اثر میکند، و این که با ذهن خود شروع به فکر کردن کنید، یک فرایند سیاسی است.»
رورواکر از بحث درباره زندگی خصوصی خود خودداری میکند، اما او با شریک زندگی خود و دخترش آنیتا ۱۲ ساله زندگی میکند، که در «به شادی لاتزارو» نقش یکی از کودکان روستا را بازی کرد. نزدیکترین سینما به آنها، ۶۰ کیلومتر دورتر است، و فیلمهای ابرقهرمانی را که به زبان ایتالیایی دوبله شدهاند، نشان میدهد، اما رورواکر ترجیح میدهد دخترش را به جشنواره سالانه سینما ریتروواتو ببرد که به نمایش فیلمهای قدیمی اختصاص دارد. «او میتواند بهترین فیلمهای تاریخ سینما را همراه با هزاران نفر دیگر ببیند. آنجا بهشت روی زمین است.»
منبع: آبزرور، د اسکینی