مجله نماوا، نیما بهدادی مهر
مهراوه شریفینیا بازیگری را از دوران کودکی و از فیلم «دزد عروسکها» آغاز کرد. او در اجرای شخصیتهای درونگرا توفیق مناسبی داشته و توانسته تا تصویری درست از چالشهای حسی پیشآمده برای این افراد ارائه کند. به واقع او در ایفای شخصیتهایی موفق نشان داده که گرهی درونی یا بیرونی داشتند. بدین معنا که چالشهای درونی و بیرونی شخصیتها در بازیهای او انعکاس درستی داشته است. به بهانه پخش سریالهای سرگیجه و «آکتور» از سایت فیلم نماوا درنگی بر چند نقشآفرینی او داشتهام.
«سرگیجه» – سحر سپهری: یک وکیل مرموز
سحر سپهری در سریال «سرگیجه» قرار است در اندازههای وردست ضدقهرمان باشد. یعنی خانم وکیل یک هلدینگ اقتصادی و تجاری که گویا با رامین رستگار هکر سیستم شرکت (با بازی میلاد معیری) در ارتباطاتی پنهانی قرار دارد بهواقع در حکم همان نفوذی است که لحظهبهلحظه التهابات و آشفتگیهای شرکت را به بیرون مخابره میکند. سردی شخصیت و نوع واکنشهای سحر به رویدادها بازتابی نسبتا به اندازه در اجرای شریفینیا داشته و بهواقع درک درستی از فضای حسی نقش در بازی این بازیگر نمایه شده و تلاش او برای ایفای درست نقش سحر ملموس است به گونهای که در سطحی مشخص توانسته تا در قالب یک وکیل مرموز که خط و ربط رویدادهای شرکت را دنبال میکند و سرمنشأ بسیاری از گرهها و چالشها خود اوست، حضوری قابلقبول داشته باشد.
«دل» – رابی: عشق مغلوبه
حکایت ارتباط رابی و رستا با یکدیگر نمایهای از پاندول عشق و حسادت و نفرت است. بدین معنا که رستا نمیتواند عشق آرش به رابی را تحمل کند و بهنوعی عشق آرش چنان کورش کرده که بر علاقه خواهرانه سرپوش میگذارد. بهواقع برف کوچک حسادت وقتی از قلههای عشق کورکورانه رستا سرریز میشود به بهمنی از نفرت نسبت به رابی بدل میشود و رستا را به انجام نقشهای کثیف علیه خواهرش رابی وامیدارد. رابی از سوی شاگرد پدرش دزدیده و به او تجاوز میشود و ازآنپس روحیهای مریض و کسل مییابد و این همان چیزی است که رستا میخواهد.
شریفینیا تضاد احساسی رابی در دو حالت عشق به آرش و رخوت پس از تجاوز را نسبتاً مناسب بازی میکند و یادکردی از اندوه بزرگ و درونی همه دختران و زنانی است که تابوها و نگرشهای ضدانسانی جامعه سبب میشود تا روایت تجاوزهایی که به آنها شده در دلشان جای دهند و برملا نسازند؛ زیرا در شهر بیتپش عاشقان بر دار میروند چرا که اسرار هویدا میکردهاند.
«کیمیا» – کیمیا: التهابات و تألمات سرزمین
سریال کیمیا بهمثابه رویکردهایی که تلاش دارد تا از شخصیت زن اصلی، چهرهای نمادین از مام وطن بسازد بهعنوان یکی از پایههای داستانگویی خود بهره میبرد. شخصیت کیمیا در این سریال انواعی از تحولات را پشت سر میگذارد و خوانشهایی متفاوت از احساسات انسانی را در زندگی خود به تجربه میآزماید. او عاشق میشود، ازدواج میکند، سرزنده است، افسرده است، مسیری از زندگیاش سمت شادی ایستاده و سوی دیگر زیستنش جانبدار اندوه شده و همگی این تألمات و التهابات سبب میشود تا کیمیا نمایهای بارز و نمادین از یک سرزمین باشد با همه تطوراتش.
«خداحافظ بچه» – لیلا: تراژدی ناباروری
در رویکردهای جامعهشناختی که ساحت زن و مقام زنانگی را در همان زایندگی و قدرت امتداد نسل مییابند، تراژدی ناباروری یکی از مهمترین نقاط سیاه و تاریکی است که زندگی یک دختر جوان را تحتالشعاع قرار میدهد. لیلا در سریال خداحافظ بچه یک جنون شیفته وارانه به بچه دارد؛ زیرا در چند بار باروری او موفق به وضعحمل نشده و تراژدی در آخرین بارداری او رخ میدهد که به کل با ناتوانی در زایش روبرو میشود. واقعیتِ تلخِ بیان شده از سوی دکترها چنان لیلا را پریشان میسازد که او در تلاش برای تجربهکردن حس مادر بودن نوزادی را از پرورشگاه می رباید تا اگر دست تقدیر امکان زایش را از او گرفته اما اوست که دست پرورشی خود را به روی نوزادی بی پناه می کشد تا ساحتی از زن بودن را در لوای حس مادرانگی تجربه کند. شریفی نیا برای این نقشآفرینی توانست تا تندیس حافظ بهترین بازیگر زن درام تلویزیونی را دریافت کند.
«آشپزباشی» – سارا عالیمقام: تراژدی فرزند بزرگ بودن
دختر بزرگ عالیمقام سرآشپز مشهور تهران، وقتی در موقعیت تراژیک جدایی پدر و مادرش قرار میگیرد چندان نشانی از فرزند بزرگتر را تداعی نمیکند. بهواقع او نه در مدیریت بحران پیشآمده نقشآفرینی خاصی دارد و نه برای حل بحران، ایدههای خاصی به ذهنش میرسد. او بیشتر یک نظارهگر است که حتی وقتی برایش خواستگار میآید از تمهید درستی برای کشاندن پدرش به مراسم خواستگاری استفاده نمیکند. بهواقع سارا عالیمقام یادکردی از همه فرزندان بزرگی است که تنها به سن بزرگ هستند؛ اما تنوره افکارشان هنوز آنقدر داغ نشده که بتوانند در جریان اختلافنظر پیشآمده میان پدر و مادر منادی صلح و آب روی آتش باشند. شریفینیا درک درستی از ابعاد این نقش داشت و بسیار خوب استیصال بیرونی، تنش درونی، افسردگی و چالش لیدر بودن برای خواهر و برادرانش را بازی کرد.
«روز حسرت» – فریده: یک معتاد
یکی از رایجترین تمهیدات برای ایفای نقش معتاد، نمایش وابستگی به ساقی و مواد است. فریده در روز حسرت چنین جنونی از وابستگی را تجربه میکند و مهراوه شریفینیا در اجرایی ماندگار بهخوبی شکنندگی، حقارت، افسردگی، ناامیدی و جنون محض فریده را در بازی خود نمایه میکند. نکته مهم این نقشآفرینی تلاش برای اجرای صحیح نقش بر مبنای خوانش اجتماعی اعتیاد بود.
«دزد عروسکها» – لیلا: یک دختر بازیگوش
دختر بازیگوش و شیرینبیان فیلم «دزد عروسکها» که با نترسی خاصی به حریم گنجو، خورخور و عجوزه پا میگذارد یادکردی مهم از همه تلاشها، شجاعتها و هدفمندیهای دختران است که از همان ابتدا در متنی از چالش زندگی میکنند و زندگیشان همواره در دایرهای از تردیدها و پرسشها گذشته است؛ تردیدهایی نسبت به هویت اجتماعی آنها و پرسشهایی درباره هویت فردی آنها. لیلا با اینکه دختری کوچک است؛ اما این معنا را درک کرده است که برای پایاندادن به سیاهیهای شهر زیبا و اتمام کابوسهای شبانه گنجو برای کودکان شهر باید به پایگاه او برود و عروسکها را نجات دهد. بهواقع روایت تلاش لیلا برای پیداکردن عروسکها یادکرد قصه دختری است که برای پیداکردن روشناییها به جنگ سیاهیها میرود و چنین است که لیلا به نمادی مهم از تفوق سپیدی بر سیاهی در خوانشی فانتزی و بومی از داستانهای کلاسیک فرهمندی زن قهرمان بدل میشود.