مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی «برای لزلی» یک درام انسانشناسانه با محوریت مقطعی جهنمی از زندگی یک زن/ مادر و جنگ درونی او برای ایستادن پای خودش است. زنی که میخواهد ثابت کند انسان خوبی است؛ حتی به یک نفر…
مایکل موریس کارگردان آمریکایی که ساخت اپیزودهایی از سریالهای موفق «بهتره با ساول تماس بگیری»، «۱۳ دلیل برای اینکه»، «دودمان»، «میلیاردرها» و … را در کارنامه دارد، اولین فیلم سینمایی بلند خود را براساس فیلمنامهای (شخصی) از رایان بیناکو ساخته است.
(شخصی) از آن جهت که بیناکو این قصه را با وامداری به زندگی مادرش به نگارش درآورده؛ زنی که برنده جایزه بزرگ ۱۹۰ هزار دلاری بخت آزمایی در غرب تگزاس شد و با چالشهای بسیاری دست و پنجه نرم کرد که مهمترین آنها وابستگی به مصرف الکل بود.
بیناکو این مقطع بحرانی را برای کالبدشکافی زخمهای درونی مادر و کنکاش در رابطه مادر- فرزندیشان انتخاب کرده تا به نوعی مرهمی باشد بر زخمهای التیام نیافته او. مادری که به واسطه آلزایمر زودرس از دنیا رفت و نتوانست مسیری را که برای بازگشت هموار کرده بود، به مقصد برساند.
در واقع این درام فرصتی است که یک فرزند در اختیار مادرش قرار داده تا او را تطهیر کند و در جهان جادویی سینما و پرده نقرهای به او امکان مادر شدنِ دوباره بدهد. به همین واسطه است که میتوان فیلم را تقدیمی دانست به همه مادران فروپاشیدهای که در واقعیت نتوانستند به زندگی عادی بازگردند!
«برای لزلی» از آن دسته فیلمهایی است که تیتراژ در آن نقشی پیشبرنده دارد و به گفته بهتر کارکرد انتقال پیش داستان را به گونهای موجز با تکیه برعکسهای یادگاری قدیمی و فیلم مستند برنده شدن لزلی (آندریا رایزبورو) به عهده دارد.
زنی که در همان فیلم مستند هم برنده شدن را مدیون انتخاب پسر نوجوانش؛ جیمز (درو یان بلود/ اووِن تیگ) میداند و میتوان کدهایی برای غرق شدنِ آتی او در موج پول و الکل پیدا کرد! حتی عکسهای قدیمی هم واجد کاشتهایی برای وابستگی این مادر و فرزند با دستهای درهم فشرده و آغوشهای بهم پیوسته در خواب و بیداری است.
کپشن گذر زمانی ۶ ساله را نشانهگذاری میکند و قاب فیلم رو به جهنم زندگی لزلی باز میشود؛ حالا فیلم شروع شده است. در این مقطع تعیینکننده که بخش اعظم فیلم را به خود اختصاص داده، نویسنده و کارگردان با تمرکز بر کاراکتر مادر و سرک کشیدن به لحظههای شخصی زندگی روزمره او به عنوان یک زن/ مادرِ دائم الخمرِ تنها و طردشده از سوی خانواده، دوستان و جامعه، به شکلی عریان و بیرحمانه او را زیر ذرهبین قرار میدهند.
کاراکتر لزلی علاوه بر مستند و شخصی بودنِ ریشههای خلق که او را حتی روی کاغذ واجد گوشت و خون و پوست و استخوان کرده، شمایل تکاندهنده و تأثیرگذار خود را مدیون بازیگر این نقش است. زنی که میتوان با اطمینان کامل گفت؛ خود را نابوده کرده و از نو ساخته، همگام و همراه با لزلی!
پیچ و خمهای درونی، زوایای تاریک، ظاهر فروپاشیده و روح شکننده لزلی در تعامل با از هم گسیختگی درونی و بیرونی آندریا رایزبورو که حتی در پیچ و تاب بدن نحیفش نمود پیدا کرده، واجد آنچنان عمق و باورپذیری شده که میتوان همراه با این شخصیت در فلاکت محض غرق شد، شرمنده پسر جوانش شد، … اما به دنبال دستاویزی برای بازگشت بود.
این همان تلنگری است که با شنیدن یک ترانه معنادار در بار، به یکباره لزلی را بهم میریزد و او را به بازنگری خود و زندگی فروپاشیدهاش وامیدارد. او که نزد هیچکس جایی ندارد؛ نه پسر، نه دوستان قدیمی و نه شهر کوچکی که روزگاری بر پیشانی افتخاراتش میدرخشید اما امروز به زحمت در خاطره جمعی مردم جایی دارد؛ مگر به تمسخر و توهین!
تمهید نویسنده و کارگردان برای دراماتیزه کردن رئالیسم تلخ سقوط یک زن الکلی، حضور یک منجی زمینی است که لزلی و فیلم به آن نیاز دارند. مردی که در سیاهترین مقطع زندگی این زن و موقعیت بیخانمانی با یک چمدان صورتی، او را باور میکند و فرصتی در اختیارش قرار میدهد.
ابتدا به نظر میآید کاراکتر سوئینی (مارک مارون) برخاسته از یک خط فرعی گذرا باشد که قرار است لزلی را مورد محکِ تجربه قرار دهد؛ آنهم به این دلیل که همسر سابقش موقعیتی مشابه داشته است. اما حرکت روان و لغزان درام در مسیر پررنگ شدن این مرد و تأثیری که قرار است بر تحول شخصیت لزلی داشته باشد، این دخل و تصرف ظریف و دراماتیک در واقعیت را جذاب کرده است.
در واقع سوئینی پاسخی است به همان خلأ ذهنی لزلی از طرد شدن، پس زدگی و درد عذاب وجدانی که به دلیل ترک جیمز در کودکی با خود حمل میکند. همان خلأای که او را وامیدارد در بار از مرد غریبه بخواهد، حرفهایی بزند که نیاز دارد بشنود (بگو خوشگلم، بگو خوبم، بگو یه آشغال نیستم…)
سوئینی این خلأ را درک کرده و به همین دلیل است که با پیدا کردن فیلم جایزه بردن لزلی، میخواهد به او یادآوری کند که همیشه به فکر پسرش بوده، مادر خوبی بوده، … و میتواند دوباره به زندگی بازگردد.
این همان سویه جادویی سینما است که میتواند در جهان خیالی، یک شخصیت فروپاشیده و به انتها رسیده را احیا کند و امید بهبود و نجات او را به مخاطب بدهد. مخاطبی که خوب میداند در زندگی واقعی و جهان رئال نه از نجاتدهنده خبری است، نه از تحول و بازگشت از چنین جهنمی!
چه بسا برخی بر این باور باشند که معمولاً درامها از زندگی واقعی الهام میگیرند، اما واقعیت این است که چنین فیلمهایی الهامبخش زندگی رئال هستند؛ هرچند امکان وقوع معجزههای آنها در جهان واقعی اگر غیرممکن نباشد، کم و ضعیف است!
ساختار روایی فیلم با موتیف پرشهای زمانی ادامه پیدا میکند و در انتها با جهش زمانی یک ساله؛ این بار به آیندهای سفر میکنیم که لزلی به کمک سوئینی و رویال رستورانش را راه انداخته و در اوج ناامیدی خود را به جیمز و البته خودش ثابت میکند؛ اینکه زیباست، مادر مسئولیتپذیری است، زن دوست داشتنی است و مهمتر از همه اینها؛ انسان خوبی است… او فقط به باور خوب بودن نیاز داشت!
تماشای آنلاین فیلم «برای لزلی» در نماوا