جایی در میان کشت و کشتارها، وست ورلد Westworld فراموش کرد چطور از مسیر رسیدن به هدف لذت ببرد. مجموعهی محشر جاناتان نولان و لیزا جوی در درخشیدن و انگشت به دهان گذاشتن مخاطبان از خود سبقت میگیرد و از جلوههای ویژهی فوقالعادهاش گرفته تا مضمونهای وسیعی که در بر میگیرد (طبیعت انسان، اعتیاد به تکنولوژی و غیره) هر قسمت بهتر از قسمت قبل است. این سریال درام از اچبیاو حال و هوایی جدی را میطلبد تا با تعداد بسیار زیاد شخصیتها و پیچشهای سهمناک داستانش همخوانی داشته باشد — هر دوی این عوامل لذتهای خشونتآمیز فصل یک را رقم زدند. حتی وقتی که برخی از مخاطبان گله میکردند که تماشای این سریال مانند انجام دادن تکلیف شده است، باید متذکر شد که وست ورلد Westworld ساخته شده تا یک سریال علمی-تخیلی گیجکننده و ثقیل باشد.
اما پس از فصل دوم دیگر به اندازهی قبل سرگرمکننده نیست و نمیتوان با تماشای آن به اندازهی تماشای یک داستان قیام رباتها و کودتا علیه انسانها سرگرم شد.
همچنین بخوانید:
سریال های بهار ۲۰۲۰ که حتما باید تماشا کنید
وست ورلد Westworld شروع به زیر سوال بردن ماهیت وجودی خود کرد: این سریال در هستهی داستان خود، دربارهی یک پارک تفریحی است که تحت سلطهی میزبانهایی دارای قوهی احساس و انتقام در میآید. (حتی به آنها ربات هم گفته نمیشود، چراکه چنین نامگذاری کلیشهای به هیچ عنوان قابل قبول نیست.) تمام این نمایش باشکوه وست ورلد Westworld را از سطح داستانهای کلیشهای این ژانر فراتر میبرد، و در عین حال تعادلی میان جذاب بودن و سنگین بودن را برای مخاطب برقرار میکند تا همیشه منتظر تماشای قسمت بعدی بمانیم.
میتوانید به آن به چشم یک اشتباه خلاقانه نگاه کنید، و یا یک مقاومت ذاتی، در هر صورت کمبود المانهای سرگرمکننده در فصل دوم، که در آن لذتهای خشونتآمیز به پایان رسیدند و پایانهای خشونتآمیز به میزان کافی واضح و شفاف نبودند، بیشتر از گذشته به چشم میخورد. فصل سوم طی یک پوستاندازی تبدیل به یک ماجراجویی شفافتر، نابتر، و پرمخاطرهتر میشود، اما در این راه میتوان به ناتوانی آن در ایجاد هیجانهای ناگهانی پی برد.
فصل سوم وست ورلد Westworld کمر به حفظ و پروراندن دنیای آخرالزمانی که خلق کرده بسته است، و در عین حال با شوخیهایی ساده و سرراست گاهگداری از مخاطبان خنده میگیرد. تعداد اندکی از این تلاشها موفقیتآمیز هستند، و معمولا پوچ و نافرجام از آب در میآیند.
البته آرون پاول را سرزنش نکنید. آخرین عضو اضافه شده به گروه، جذابترین سیر داستانی را در فصل سوم پیش میبرد. با وجودیکه در این مطلب هیچ بخشی از داستان را لو نمیدهیم، اما کافیست بدانید بخش عمدهی داستان پاول همان چیزی است که در پیشپردهها میبینید. کیلب نیکولز یک بازنشستهی ارتشی بدشانس است. او که در کنار یک همکار ربات به نام جرج مشغول کار ساختمانی است به دنبال موقعیت بهتری میگردد، و کم کم با انجام دادن کارهای غیرقانونی سعی میکند پولی به جیب بزند. او برای پول و یا حتی هیجان وارد این ماجرا نمیشود، و به همین سبب به راحتی میتوان به او به چشم قهرمان اصلی نگاه کرد، این بچه به اندازهی «انگل» در تنگنا نیست، اما قطعا میتواند خانوادهی کیم را کاملا درک کند.
تلاشهای او نهایتا باعث رسیدنش به دولورس (با درخشش ایوان ریچل وود) میشود، و کیلب را پیش از اتمام قسمت اول به طور کامل درگیر داستان حال حاضر وست ورلد Westworld میکند.
از آنجا به بعد این سریال ساختار چند روایتی خود را حفظ کرده و ادامه میدهد، اما آنها را در دو دنیای متفاوت از هم تفکیک میکند و به مرور پیوندشان میدهد. دولورس و کیلب در خارج از پارک در لس آنجلس مدرن در آینده هستند، در حالیکه میو (با بازی تاندی نیوتن) و شارلوت هیل (با نقشآفرینی تسا تامسون) همچنان در وست ورلد هستند.
حال ممکن است از خود بپرسید: “مگر میو و شارلوت نمردهاند؟” علیرغم اینکه من پس از دیدن چهار قسمت اول این فصل میتوانم به این سوال جواب بدهم، نباید تایید یا رد کنم که این بازیگران و شخصیتها به چه شکلی به داستان باز میگردند. بسیاری از شخصیتها که در فصل دو به نظر میرسید از میان ما رفته باشند، در فصل سوم باز میگردند، و بسیاری دیگر هم هرگز باز نمیگردند، اما به ندرت پیش میآید که در فصل سوم شخصیتی را ببینید و دقیقا ندانید که او چه کسی است و آنجا چه میکند. نولان و جوی در این فصل وست ورلد Westworld به اندازهی قبل با زمان بازی نمیکنند، و همچنین از ساختن معماهایی که ساعتها ذهن مخاطب را درگیر کرده و حل نشده باقی میمانند، خودداری میکنند.
این مطلب برگرفته از نوشتهی بن ترورس در وبسایت ایندیوایر بود.