هرچند هر فیلمی را میتوان در تنهایی به تماشا نشست و نمیتوان چارچوب مشخصی برای آن درنظر گرفت، اما فکر کردیم حالا که تنهایی نهیب میزند و در این شرایط ویژه خود را بیش از هروقت دیگری بهرخ میکشد، بد نیست سراغ فیلمهایی برویم که همین وجهه تنهایی را موکد میکنند.
یکی از اساسیترین مسئلههای انسان مدرن همین سروکله زدن با تنهایی است که در عموم وقتها به فرار از آن میانجامد. آدمی عادت کرده بهجای ارزش نهادن به وسعت تنهایی، مادام از مواجهه با آن اجتناب کند. یا وقتش را با دیگران بگذراند یا ساعتهای متمادی را در شبکههای اجتماعی و دهکده جهانی ارتباطات سپری کند. تنهایی هرچند سنگین است و انسان را مجبور میکند با درونش روبهرو شود اما پر از دستاورد و خودشناسی هم هست.
در این یادداشت به سراغ فیلمهایی رفتهایم که تماشایشان میتواند به تنهاییتان ارزش مضاعفی ببخشد و در رودررویی با خود به کمکتان بیاید.
همچنین بخوانید:
پیشنهادهایی از سینمای جهان برای قرنطینه – خلوت شبانه
شب های روشن
یکی از دیدهشده و اسم و رسمدارترین فیلمهای جریان روشنفکری سینمای ایران که هرچند اسلوب ساختاش وامدار سینمای موقعیت محور و بدون قصه و جریانهای روشنفکری اروپایی بود و ریتم کند و پر از سکونی داشت، هرچند دغدغههای روشنفکرانهای در دل خود میپروراند و مملو از شعر و قدمزدنهای طولانی و پرسه بود، اما تماشاگران عام روی خوشی به آن نشان دادند و خب منتقدان هم که عموما فیلم را مورد ستایش خود قرار دادند.
«شبهای روشن» درباره یک استاد دانشگاه تنها و فسرده حال است که سالهاست به تنهایی و خلوت خودش خو گرفته و رویهای ضد اجتماعی دارد. از آن استاد بداخلاقهاست که سوالهای ابلهانه را تاب نمیآورد و با دانشجوهایش هم صمیمی نمیشود اما با ورود ناگهانی یک دختر به زندگی او که پی پناه میگردد، این مناسبات دستخوش تغییر میشوند و قهرمان حالا باید سعی کند از این پیله تنهایی که سالهاست دور خود بافته، بیرون بزند؛ پیله را پاره کند و از آن بهدر شود تا وارد مرحله بعدی از رشد و نمو و بلوغ در زندگی خود گردد.
صحنههای دو نفره فیلم بهیادماندنی هستند. خصوصا هانیه توسلی جوان، با معصومیت و شوری خالصانه تماشاگر را بهوجد میآورد همانطور که قهرمان فیلم را….
نفس عمیق
یک نسل سرگردان و بیهدف پر از آرمانهای پوچ و نیستی، آیندهای که منتظرش نیست، همدمی که دلش پی او نیست و حتی دنبالش هم نمیگردد، در حال پشت پا زدن به امید و جلوههای زندگی، غرق در تنهایی خویش و البته تخت گاز راندن به سمت مرگ و در آغوش کشیدن نیستی ابدی خود.
این داستان قهرمانان فیلم، دو جوان آس و پاس، منصور و کامران در ابتدای فیلم است. منصور کمی امیدوارتر و هنوز کمی شور در او هویدا اما کامران ناامید و بیخیال هرچیزی که یک سرش به زندگانی و ارتزاق وصل باشد. کامران چیزی نمیخورد و با گرسنگی دادن به خود دست به خودکشی تدریجی زده است انگار… کمتر با کسی حتی منصور حرف میزند…شاید چند کلامی موجز و بریده بریده… چنان به ته خط رسیده که در همان ابتدای فیلم وقتی یک موتوری گوشیاش را میدزد هیچ واکنشی نشان نمیدهد، حتی تعجب نمیکند یا از کوره هم در نمیرود. او پیش از اینکه بمیرد از زندگی و همه مختصاتش کنده شده و اصلا تمام شده است انگار… این را آیدا بهمحض سوار شدن در ماشین منصور و وارد شدن به زندگی آن دو میفهمد.
برای کامران تنهایی را گریزی نیست که هیچ، انگار تنها مرهم و معشوقه او در این لحظات پایانیاش است، حتی اگر در جمع باشد، تنهاست و رها در خویشتن خویش.تنهایی با او چه میکند که این چنین در پی آن روان است تا به مقصد مرگ برسد؟ و البته کامران در دل آبی آرام آب رویایش را محقق میسازد.
گاو خونی
یکی از خاصترین فیلمهای بهروز افخمی با ایدهای جاهطلبانه و از جمله فیلمهای غیرمنتظره دهه هشتاد که در سالهای آغازین آن ساخته شد. علی معلم فقید تهیهکنندگی آن را بهعهده داشت و از رمانی با همین نام از نویسنده یکه ادبیات معاصر جعفرمدرس صادقی اقتباس شده بود. اگر آثار مدرس صادقی را خوانده و با قلم ویژهاش آشنا باشید درک جهان موهوم و پیچیده فیلم برایتان راحتتر میشود. فیلم از این نظر ویژه و جاهطلبانه است که عموم آن در نمای نقطه نظر قهرمان با بازی بهرام رادان میگذرد. از لحظه شروع فیلم تماشاگر با پیاو وی قهرمان و صدای ذهنی او مواجه است و منتظر که این نما به پایان برسد و فیلم شکل طبیعیاش را پیدا کند و روایت معمول خود را از سر گیرد. اما در «گاوخونی» خبری از شکل معمول قصهگویی و فرم کلاسیک نیست و تماشاگر بهمرور به این نتیجه میرسد که تا انتها قرار بر همین نمای نقطه نظر است. البته این در نگاه اول کمی دلسردکننده بهنظر میرسد چراکه تماشاگر به آن عادت ندارد اما وقتی در دام کابوسها و رویاها و جریان ذهنی قهرمان بیفتد، کم کم با فیلم رفیق میشود.
قهرمان در اینجا هم البته آن روحیه ضد اجتماعی عموم قهرمانان تنها را دارد اما بیش از این، چیزی که او را در خلوت خویش بهاسارت درآورده، هجوم خاطرات و نهیب حافظه زیستهاش است. خاطرات پدرش، زادگاهش اصفهان و گذران کودکی او را در درون خود محصور کردهاند و این ایده تماتیک به خوبی روی فرم فیلم (یعنی همان نمای نقطه نظر همیشگی) نشسته است. این یعنی ساختارشکنی فرمیک «گاو خونی» صرفا یک ایده فانتزی و متفاوت نما نیست و در پیوند تنگاتنگ با هذیانها و تشویش درونی قهرمان طراحی شده و این نکتهای است که اشراف بر آن تماشاگر را به درک جامعتری از فیلم میرساند و اهمیت واقعی «گاو خونی» را بر او نمایان میکند.
به همین سادگی
یک فیلم زنانه از رضا میرکریمی. زنانه و فیلم میرکریمی دو عبارت نامانوس برای کنار هم قرار گرفتن هستند اما بهطرز عجیبی در «به همین سادگی» ممکن شده است. فیلمهای میرکریمی عموما هم فضا و منطق مردانه دارند و هم درباره مردان هستند. زنان همواره حضور جانبی و فرعی در آثار او داشتهاند و هرگز مهم نشدهاند. اما در «به همین سادگی» میرکریمی ناگاه تصمیم گرفت که فیلمی بسازد با یک قهرمان زن و حتی پایش را فراتر هم بگذارد و عمده فیلم را متمرکز بر تنهاییهای او کند و رخوتی که بهجان خلوت او افتاده و دارد ذره ذره وجودش را میمکد. فیلم روایتی رئالیستی از زندگی زنی خانهدار است که از صبح که بیدار میشود به امورات خانه و همسر و فرزندش میرسد و باید همه مسئولیتهای زندگی را بر دوش بکشد. او البته با عشق و علاقه این کارها را میکند.
اما این همه ماجرا نیست و بهمرور متوجه بعد پنهانی از شخصیت او میشویم. زن خوشحال نیست. این را حس میکنیم البته، اما دلیلش را نمیدانیم. فیلم سعی میکند با پرداختن به جزییاتی از زندگی او، تماشاگر را به احوالات درونی کاراکتر نزدیکتر کند: مثلا او را با دفتر شعرش آشنا میکند و متوجه میشویم زن علاقه و استعداد خاصی در شعر گفتن دارد که هرگز نتوانسته زیر سایه زندگی مشترکش آن را جدی بگیرد. در فصلی از فیلم که از خانه بیرون میزند و به دل اجتماع میرود هم جزییات اینچنینی بیشتر نمایان میشوند.
زن از همه تنهایی خود در زندگی در کنار خانوادهاش به تنگ آمده و قصد رفتن دارد. میخواهد همهچیز را بگذارد و برود و این همان نقطه پنهان است که تماشاگر بهمرور از آن سر در میآورد. تنهایی زن او را به سمت رهایی و توجه کردن بهخودش سوق داده چراکه همسرش به او توجهی نمی کند.
شناخت ناقص میرکریمی از زنان البته پایانی محافظهکارانه را نتیجه میدهد و خصوصا فصل انتهای فیلم که شوهر به خانه برمیگردد و نمایش بیتوجهیهایش میتواند تماشاگران زن را شاکی کند اما فیلم به خوبی موفق میشود خلوت یک زن خانهدار اما بیسرپناه را بازنمایی کند.
رگ خواب
در فیلم حمید نعمتالله اما برخلاف « به همین سادگی» تنهایی و بیسرپناهی قهرمان زن در نهایت باعث میشود او بتواند روی پای خودش بایستد و از دل همه بدبختیها و فلاکتهایی که متحملشان میشود به استقلال و رهایی شخصیتی برسد. مهم نیست که خانه و درآمدش چه میشود، آنچه اهمیت دارد اینست: زنی که نمیتواند خودش را بدون مردی که پشتیبان او باشد تصور کند و از نظر روانی و شخصیتی شدیدا وابسته به حضور مردی در زندگی خود است، در نهایت یاد میگیرد تنها زندگی کند و چطور شخصیتی مستقل داشته باشد. نکتهای که دقیقا از شناخت خوب نعمتالله از ذهن و عواطف زنانه و البته مواضع زنآزادخواهانه او نشات میگیرد.
کمتر فیلمی شجاعت نمایش چنین جنون و خود ویرانگری زنانهای را که یادآور «سرگذشت آدل ه» تروفو ست، داشته. آنهم در شمایل مینا، زنی که نمونه تکاملیافتهتری از لیلا حاتمی «بیپولی» است با همان خنگیها و مهربانیها و تلاشهای جانانه برای حفظ زندگیاش. شبیه به انبوه زنان ایران امروزی و در شرف دگرگونی که از اساس سنتیاند و سودای مدرن شدن و زندگی در ظواهر مدرنیستی را دارند و در این مسیر اولین درسی که باید پس بدهند پدیرفتن تنهایی شخصیتی و استقلال هویتی است.
به این لیست شب یلدا و چیزهایی هست که نمی دانی هم میشه اضافه کرد.