وقتی اسامی فیلمهای انتخابشده در بخش سودای سیمرغ اعلام میشود، گمانهزنیها هم همان زمان آغاز میشوند. منتظر فیلم کدام فیلمساز هستید؟ از کدامها دیگر امیدتان را بریدهاید؟ بین اسمهای جدید از کی تعریف شنیدهاید؟ این فیلمها هرکدام در مورد چی هستند؟ زمانی ویژهنامههای مجلات که روز دوازده بهمن یا یکی دو روز بعد منتشر میشدند برای پاسخ دادن به همین کنجکاویها بودند.
اما این فیلمها تا چه حد توانستند به انتظارات جواب بدهند؟ در اینجا هفت فیلمی را مرور میکنیم که نسبت به انتظاری که از آنها یا سازندگانشان داشتیم خیلی ناامیدکننده بودند!
خروج
چرا حاتمیکیا فکر کرده ایدهی راه انداختن ستونی از تراکتورها به رانندگی پیرهای روستا به قصد دادخواهی در تهران، با موسیقی پرحجم حماسی و نماهای هوایی میتواند ایده نابی باشد و جواب بدهد؟ نتیجه عملا یک کمدی ناخواسته شده.
الگوی «خروج» سینمای جادهای است. اما در هرکدام از منزلگاهها، نه اتفاقات برانگیزانندهای در کار است و نه دیالوگهای جذابی تدارک دیده شده و نه خود تیم پیرمردهای تراکتورران جذابیتی دارند. و نه در پایان دگردیسی خاصی در انتظار آنهاست. فیلم منتقد نارساییهاست. اما همه این نارساییها و غلطهای حکمرانی را میاندازد گردن دولت. خیلی غیرقابل پیشبینی بود که ابراهیم حاتمیکیا روزی فیلمی بسازد که در بعضی سکانسها به ورطه کمدی ناخواسته سقوط کند. اما این اتفاق افتاده.
خون شد
دیگر این چرخه عادی شده. هربار که خبر ساخت فیلم جدیدی از کیمیایی میآید میشنویم که این فیلم قرار است بهترین کار او (یا میگویند و مینویسند بهترین کار بعد از انقلاب او) شود. نتیجه در جشنواره به نمایش درمیآید و باز ناامیدکننده است. دوستداران سینمای کیمیایی مینویسند یک فیلم موثر دیگر از استاد که همچنان فیلمش کار میکند. مخالفان مینویسند فیلم کاریکاتوری است از روزهای اوج مسعود کیمیایی. در مورد «خون شد» اما فیلم کاریکاتوری است از همین فیلمهای ده سال اخیر او. از همین فیلمهای بد. فضلی از زندان بیرون میآید و باید با پولی که بابت شراکتش در نانوایی (راستی چرا نانوایی در این فیلم اینقدر نقش برجستهای دارد؟) گیرش آمده و با کمک چاقو و غیرت و ابهتش، خانوادهای به کلی فروپاشیده را جمع کند. انتخاب سعید آقاخانی برای این نقش خیلی عجیب است. انتخاب سیامک صفری برای نقش برادر کوچک او هم عجیب است. میزان فروپاشی یک خانواده و رفتن دخترانش به سمت فحشا و اعتیاد تا این حد، عجیبتر.
سه کام حبس
سکانسهای اول فیلم و زن و شوهری که دارند زندگی خود را میسازند و بدبیاریهای کوچک و موفقیتهای اقتصادی کوچکی مثل پراید خریدن دارند و چیزهای کوچکی مثل سیگار کشیدن را از هم مخفی میکنند، این امید را میدهد که سامان سالور اگر نه به اندازه فیلم به یاد ماندنی «چند کیلو خرما در مراسم تدفین»، اما در سطح فیلمهایی که در جشنواره فجر جایزه میگیرند کار درخوری ارائه داده باشد. مشکلات اما یکی یکی از راه میرسند. بعد صبر نمیکنند مشکل قبلی از گلوی مای تماشاگر پایین برود و مشکل بعدی و بعدی سرازیر میشوند. فیلم تبدیل میشود به کلکسیونی از همه آسیبهای اجتماعی و پزشکی در شدیدترین شکل خود و یک سیاهیِ تزریقی به فیلم. در حدی که پیرزن چادری خانم جلسهای هم که از بچهی زوج داستان با مهربانی مراقبت میکند تبدیل میشود به مشتری مواد مخدر و خریدار جزء. فیلم در توزیع درد و رنجاش زیادهروی میکند. نتیجه اینکه حتی اگر یکی دو ستاره در ذهنتان به فیلم داده باشید هم چند روز بعد چیز خاصی از آن به یاد نمیآورید.
آن شب
امتیاز فیلم در آنجاست که سینمای ایران از فیلمهای خوب (و حتی غیرخوب) از ژانر وحشت خالی است و «آن شب» حتی با وجود اینکه در لوکیشنی بیرون از ایران ساخته شده و تیم سازنده از ایرانیان بزرگشده در خارج هستند اما باز به عنوان یکی از معدود تلاشهای ایرانی در ساخت فیلمی ترسناک قابل تحسین است. اما فیلم برای ترساندن به رو ترین کلیشههای فیلمهای ترسناک رو میکند. صداهای ناگهانی، موسیقی کلیشه فیلمهای ترسناک، کارتن خواب سیاهپوست، کودکی که ناگهان پیدایش میشود و معصومانه نگاه میکند، دری که باز نمیشود، شبحی که ناگهان با بلندترین صدای ممکن ظاهر شده و خلاصه هرچیز ناگهانی دیگر. فیلم پر است از «پخ» کردنهای یک دفعهای. از آن طرف داستان آبکی محکوم کردن پنهانکاریهای بین زوجین و فضایی که ترسهای داستان را به نوعی به تقاص ناشی از اشتباهات اخلاقی هرکدام از زوجها مربوط میکند فضایی شبیه سریال ترکی بدنام کلید اسرار میسازد که برای چنین فیلمی خیلی افت دارد. یک تلاشِ حیفشده.
سینما شهرقصه
فیلم قرار است یک جور سینما پارادیزوی وطنی باشد در ستایش سینمای سرگرمکننده ایرانی و ضمنا مایههایی از نوستالژی نسبت به دهههای پنجاه و شصت که این سالها گیشه سینماها نشان داده تماشاگر ایرانی حسابی به این نوستالژی علاقه دارد. نقدهای مثبت فیلم هم همه از همین زاویهاند. هدف متعالی فیلم را تحسین کردهاند. اما فیلم در اجرا اینقدر ضعیف است که همه چیز شبیه سریالهای کمبودجه و مناسبتی و تاریخی تلویزیون از آب درآمده. از جایی به بعد روشنفکری سازندگان اجازه نمیدهد سلیقه سینمایی حامد کمیلی این عاشق دلخسته سینما و تعمیرکار آپارات را تایید کنند و برای زدودن این لکه ننگ یک کاراکتر را به ناگهان سینماشناس و خیلی آگاه میکنند. همان حاجی که دامادش الان سالهاست کار در سینما به عنوان کارگر فنی را از او پنهان میکند تا عشقش پابرجا بماند، ناگهان دختر همین حاجی برملا میکند سالهاست در کار سهراب شهیدثالث و تقوایی و بیضایی است و برادر شهیدش اصلا نقد فیلم مینوشته. منطق کودکانه فیلم شبیه منطق کودکانه فیلمهای پرفروش تجاری مثل هزارپا و مطرب است، بدون جذابیتهای آنها. نقطه مثبت فیلم وجود بابک کریمی و پتانسیل بالای کمدی در کار اوست که روزهای خوب پدرش نصرت کریمی را به یاد میآورد. کسی بابک کریمی را دریابد.
روز صفر
برای فیلمی که امسال درباره عبدالمالک ریگی و گروه تروریستی بنیادگرای او در بلوچستان ساخته شده (سال قبل نرگس آبیار درباره همین موضوع فیلم ساخته بود. سال بعد هم فیلم سومی در راه است؟!) از هیچ خرجی فروگذار نشده. گروه فیلم با گشادهدستی کامل به پاکستان رفتهاند، به آلمان رفتهاند و سکانسهای مفصل اکشن در کوه و بیابان طراحی شده. قهرمان فیلم یک مامور امنیتی بدون اسم و بدون گذشته و بدون خستگی است که امیر جدیدی نقش او را بازی میکند و هیچ اثری از پیوستگیهای ایدئولوژیک در او نیست. از نظر ظاهر یکی است مثل جوانان امروزی، اما خیلی خوشتیپتر و مثل یک روبات بدون نقص. فیلم در مجموع شبیه اکشنهای جاسوسی غربی شده اما مگر قرار نبود سینمای ایران مثل هالیوود نباشد و یک مامور امنیتی انقلاب، با مامور امنیتی آلمان و آمریکا و اسراییل فرق داشته باشد؟ این که شد کپی همانها!
دشمنان
وقتی داستان این فیلم را میخواهید برای دوستی تعریف کنید میگویید زنی در شهرکی زندگی میکند و با همه مشکل دارد: با دخترش، مادرش، همسایهها و پسری که خبری از او نیست. به زن میگویند تو دیوانهای. او هم انگار قبول دارد دیوانه است و علیه خودش نامههایی مینویسد و در شهرک پخش میکند. اهالی نگران میشوند و با او برخوردهای بدی میکنند. باز نامههای بیشتری مینویسد.
مشکل اینجاست که فیلم در تمام مدت چیز بیشتری برای عرضه ندارد و همین چند خط را به صد زبان ادامه میدهد. نه دلیل رفتار زن را میفهمیم نه دلیل رفتار بد خانواده با او را. و نه پایان فیلم را.