مارتین اسکورسیزی بیاغراق یک کارگردان بیبدیل در سینمای امروز آمریکا و اصلا تاریخ عمومی سینما است. فیلمساز بزرگی که نهتنها به خاطر فیلمهای ماندگار یا کیفیت خاص و دستنیافتنی آثارش، به این جایگاه رسیده که اساسا سینمای مستقل امروز هالیوود بخش پررنگی از ماهیتش را مرهون عمو مارتی است و البته خود مارتی آموختهی تاریخ سینمای کلاسیک هالیوود.
درباره اسکورسیزی و فیلمهایش میتوان کتابها نوشت اما موضوع این یادداشت درباره صحبتهای اخیر اسکورسیزی پیرامون فیلمهای مارول و همه واکنشهای مختلفی است که برانگیخت و عموما با انتقاد همراه بود؛ اما باید از خود اسکورسیزی و جایگاهش شروع کنیم تا به اهمیت حرفهای اخیرش برسیم.
همچنیم بخوانید:
رتبهبندی بهترین فیلمهای مارتین اسکورسیزی براساس امتیاز راتن تومیتوز
اسکورسیزی، محصول سینما
فیلمهای مارتین اسکورسیزی را میتوان برآیند سینمای کلاسیک دانست. او از همان اولین فیلمهای خود «پایین شهر» و «ساعتها» نشان داد که وامدار فونداسیون و ساختارهای سینمای کلاسیک است؛ اما با خلاقیت خاص خودش، سعی داشت این قواعد را بهروز کند یا مورد تغییر قرار دهد. او موتیفهای مهم و کمتر مورد توجه سینمای کلاسیک را در فیلمهای خود احیا کرد و پس از او بارها سینمای آمریکا این قواعد خلاقه نوین را در فیلمهای مختلف هنری یا تجاری تکرار کرد.
در اوایل دهه هشتاد «گاو خشمگین» در کنار «درخشش» کوبریک از اولین فیلمهایی بود که به دوربین استدی کم و نماهای پلان سکانس طولانی، یک زیباشناسی جدید الحاق کرد. در سکانسی که دوربین جیک لاموتا را از رختکن تا میدان مبارزه با استدیکم دنبال میکند بود که استدیکم معنی امروز خود در سینمای آمریکا را یافت. مدلی که بعدها بارها در فیلمهای بعدیاش مانند «کازینو» و «رفقای خوب» تکرار شد و راه خود را در ساختار فیلم آمریکایی باز کرد.
سنت پرداخت شخصیتهایی که قضاوتهای اخلاقی تماشاگر را به چالش میکشند و به قطع نمیتوان درباره خوب و بد و مثبت و منفی بودنشان نظر داد، از آثار کلاسیک وینست مینهلی، خصوصا کرک داگلاس در «بد و زیبا» به جهان اسکورسیزی راه یافته بودند. همانطور که مردان خشمگین، بدعنق، پر عقده و فردگرا فیلمهایش، وامدار شخصیتپردازی در آثار الیا کازان مانند «در بارانداز» بودند.
به شکل کلی میتوان گفت که اسکورسیزی بیش از هر چیز متاثر از سینمای کلاسیک دهه پنجاه میلادی است؛ یعنی سینمای دوران نوجوانی و جوانیاش که با آن بزرگ شده و ازش یاد گرفته. مینهلی خصوصا منبع الهام مهمی برای عمو مارتی بوده و بهرهبرداری اسکورسیزی از او تنها به شخصیتپردازی خلاصه نمیشود. کاری که مینهلی با میزانسن میکند و طراحی حرکات پیجیده دوربین در نسبت با میزانسن را میتوان مهمترین چیزی دانست که از مینهلی در وهله اول و از سینمای دهه پنجاه در قدم بعدی، در فیلمهای اسکورسیزی نمود مییابند. موضوعات گنگستری و محبوب اسکورسیزی هم تا حد زیادی برگرفته از فرهنگ اجتماعی و بازنمایی شرایط سیاسی در فیلمهای دهه پنجاهی است. «کلاه» و «به پول دست نزن» دیگر فیلمهایی هستند که از نظر مضمونی، اسکورسیزی را از خود ملهم میکنند.
یکی دیگر از موتیفهای تکرارشونده در فیلمهای اسکورسیزی، استفاده از نمای نقطهنظر (پی او وی) قهرمان با سرعت اسلوموشن در لحظهای است که او دختر محبوب و جذابش را برای اولین بار میبیند. حدس میزنید این ایده ناب که بارها آن را در فیلمهای مختلف حتی آثار ایرانی دیدهاید از کجا آمده؟ از سینمای آلفرد هیچکاک و «سرگیجه» و «بدنام» و فیلمهای دیگر. اسکورسیزی با شم هنری خود این عنصر را از سینمای هیچکاک به عاریه میگیرد و آن را در سینمای آمریکا احیا میگرداند.
اینها تنها گوشههای کوچکی از همزیستی عمو مارتی با سینمای کلاسیک است. در مستند «سفر شخصی با اسکورسیزی در میان فیلمهای آمریکایی» A Personal Journey with Martin Scorsese Through American Movies از زبان خود او میتوانیم تاریخ سینمای محبوبش را بشنویم و فیلم به فیلم باهاش سفر کنیم تا بدانیم این فیلمساز بزرگ از کدام آبشخور سربلند کرده است.
اسکورسیزی – نه فقط یک فیلمساز
در همان اوایل مستند، اسکورسیزی در شرح شیوهای که در اوایل کار بر اساس آن بودجه آثارش را تامین میکرده میگوید که متدش این بوده که یک فیلم استودیویی میساخته، محصولی در چارچوب قواعد و بر اساس تضمین فروش گیشه و بعد با درآمد حاصل از آن فیلم، به سراغ ساخت فیلم مستقل و شخصی که برای خودش دغدغه و چالش بوده است، میرفته. این یعنی سایه قدرت سیستم استودیویی از همان ابتدا در برابر هنر مستقل عرضاندام میکرده و اسکورسیزی بهخوبی توانسته به سیستمی میانه برسد که هم بتواند جایگاه و قدرتش را در متن اصلی و جریان روز و اصلی هالیوود حفظ کند و هم فیلمهایی بسازد که چیستیشان هم ربطی به آن الگوهای سیستماتیک ندارد و راه خود را میروند.
سیستم استودیویی هرچند به نامهایی مانند اسکورسیزی همواره نیاز داشته اما از طرفی هم سعی کرده با نادیده گرفتن آنها در ادبیات رسمیاش، کنترلشان بکند. اسکورسیزی بعد از سالها حضور در سینمای آمریکا، درحالیکه برای «گاو خشمگین»، «رفقای خوب»، «راننده تاکسی» و فیلمهای بزرگ دیگرش اسکار نگرفته، در ایان پیری برای فیلم استودییتری مانند «رفتگان» برای اولین بار جایزه آکادمی را دریافت میکند و این خودش یک لکه ننگ بزرگ بر پیشانی هالیوود است.
نقش اسکورسیزی در سینمای مستقل آمریکا نه تنها بهعنوان یک فیلمساز که بهعنوان یک صاحبنظر و کارشناس نظری ویژه تاریخ سینما واجد اهمیت میشود. وقتی او از فیلمهای مارول انتقاد میکند، از جایگاه خبرهترین صاحبنظر سینمای هالیوود، موضوع را زیر نظر میگیرد نه صرفا یک فیلمساز که از مافیای اکران و سلطه همهجانبه مارول بر سینماها به تنگ آمده است؛ و خب نظر چه کسی در سینمای امروز هالیوود اصلا میتواند مهمتر از عمو مارتی باشد؟!
انتقاد اسکورسیزی به فیلمهای مارول و تسخیر همه سینماها به دست آنان جنجالهای زیادی به پا کرد. همه او را متهم به سنتگرایی و ایستادن جلوی تکنولوژیهای جدید سینمایی کردند و عوامل مارولها هرکدام بهنوعی در مقابل حرفهای او ایستادند. اینکه اسکورسیزی میگوید این فیلمها سینما نیستند از منظر هنری کاملا قابل بررسی است؛ اما بحث مهم و اصلی اسکورسیزی که تعمدا در میان همه جنجالهای به پا شده گم شد، مافیای اکران این فیلمها بود.
اسکورسیزی – پا به سن گذاشتهی همیشه جوان
چطور میتوان اسکورسیزی را یک سنتگرا یا کارگردانی بسته و محدود دانست؟ مگر غیرازاین است که او همواره در تجربهگرایی پیشتاز بوده و ریسک «اولین بارها» زیادی را به جان خریده؟ چطور کسی که از پیشگامان ساخت فیلم سهبعدی میشود و «هوگو» را در شمار اولین فیلمهای سهبعدی خلق میکند، ممکن است در مقابل استفاده از تکنولوژیها بایستد. (حالا این بماند که فیلمهای مارول جز تکنولوژی و بازسازی عواطف جعلی دمدستی چیز بیشتری در خود ندارد.) او در پیری هنوز هم روحیه تجربهگرای خود را حفظ کرده. فیلمسازی که در دهه بسته پنجاه بزرگ شده و محافظهکاری و محدودیتهای سیاسی و فرهنگی را در جریان بزرگ شدن خود چشیده، آنقدر بهروز و در مواجهه با لایفاستایلهای جدید گشوده است که در هفتاد سالگی فیلم تندروانهای مانند «گرگ والاستریت» میسازد. در کنار آلفونسو کوران از اولین فیلمسازان معتبر و اسمورسمدار و در میان همنسلان خود تنها فیلمسازی میشود که صنعت استودیویی را پشت سر میگذارد و از امکانات ویاودیها استفاده میکند و برای استریمها و نتفلیکس «مرد ایرلندی» را میسازد. او برای اولین بار در فیلمی به گستردگی «مرد ایرلندی» ریسک استفاده از تکنولوژی برای جوان کردن چهره بازیگران را به جان میخرد و چند سالی از پروژه را صرف کار کردن روی آن میکند. این فیلمساز بزرگ که با پردههای بزرگ سینماها در دهه پنجاه، عاشق سینما شده حالا متواضعانه، از تماشاگران نتفلیکس درخواست میکند که فیلمش را با گوشی نبینند و حداقل در اسکرین بزرگتری آن را به نمایش دربیاورند. چراکه مارولها و فیلمهای تجاری جریان اصلی آنقدر همهچیز را قرق خود کردهاند که عرصه فیلمسازی بر کارگردان بزرگی مانند اسکورسیزی و بسیاری از فیلمسازان دیگر تنگ شده و حالا بهسختی میتوانند سینما خلق کنند و به ما خوره فیلمها هدیه دهند.
اسکورسیزی – پرچمدار کاتولیکها در هالیوود یهودی
اما او باز هم از اولین کسانی است که جرات میکند و در دل امپراتوری قوی و بیرحم مارولها در هالیوود زبان به اعتراض میگشاید و در مقابل سلطه همهجانبه آنها بر مناسبات تولید و اکران میایستد و بعد از همه آن جنجالها هم پا پس نمیکشد و در آخرین میزگرد رسانهای که در آن شرکت داشته به کارگردان جوان «وداع» که از پیشنهاد کمپانی مارول میگوید، اکیدا توصیه میکند که برای آنها فیلم نسازد.
این روحیه البته که ریشه در تربیت کاتولیکی اسکورسیزی دارد و اگر بخواهیم در همه این جنجالها دقیق شویم میبینیم که اصلا اصل دعوا میان کاتولیکهای مستقل چون اسکورسیزی با جهودهایی است که کنترل و احاطه تمام و کمالی بر صنعت فیلمسازی هالیوود دارند. اصلا صنعت هالیوود به نام یهودیان است و سینمای آمریکا یکی از بزرگترین منابع مالی و سیستم گردش اقتصادی درون سیستمی یهودیان.
اسکورسیزی در این میان یک شورشی کاتولیک است که فارغ از سن و سال، جو قالب و استبداد افکار عمومی عامه، کماکان در پی کشف و شهود بیشتر هنر سینما است و در این مسیر بیش از هر چیز از بزرگترین امکان رقیب سنتی خود، سیستم استودیویی یعنی تکنولوژیهای جدید و جهانبینی امروزی بهرهمیگیرد تا علیه خود سیستم بشورد. شبیه به یک ویروس انتحاری که از دل سیستم و در حد توان خودش، با تاکید گذاشتن روی «هنر سینما»، علیه هالیوود جهود مبارزه میکند.
ناموسا باحال نوشتی