سال ۹۸ یکی از پرمرگ و میرترین سالهای دهه نود بود. سالی با مرگهایی تلخ و ناگوار و نابهنگام که در مقاطع مختلف و گذران فصلها، همهمان را شوکه کرد و در بهت فرو برد. از آغاز سال و سیلهای شدید در بسیاری از استانها تا همین سیل اخیر در سیستان و بلوچستان نازنین، از حوادث تلخ آبانماه و رفتگانش، از ترور ناجوانمردانه فرمانده بزرگ ایرانی و همه قربیانیانی که در میان ازدحام جمعیت در مراسم تشییع سردار سلیمانی در کرمان جان خود را از دست دادند تا سوزناکتریک از دست رفتنها در شلیک اشتباهی و سقوط هواپیمایی که مواجهه با عکسهای مسافرانش هربار داغ دلها را تازه میکند و در آخر هم قربانیان ویروس کشنده کرونا که هرروز بر تعدادشان افزوده میشود و در بعضی از استانها مانند مازندران، گیلان و قم سربهفلک گذاشتهاند. عجب نحس و پرمرگ و میر بود این سال ۹۸. کاش هرچه زودتر تمام شود تا سایه سنگینش رخت ببندد و کمی آفتاب داغ بهاری دلهایمان را آرام کند…
هرچه از ابراز تاسف بگوییم، حق مطلب را ادا نمیکند اما سینما که مجرای زنده احساس است، میتواند کمی همدردیمان را بیان کند. به احترام همه قربانیان این سال موحش، سراپا احترام میایستیم و در این یادداشت، باشکوهترین مرگ های تاریخ سینما را به یاد و خاطره آنان تقدیم میکنیم.
روانی Psycho – آلفرد هیچکاک
بیاغراق یکی از دیدهشدهترین و پرتکرارترین صحنههای مرگ در تاریخ سینما که بارها به شکلهای مختلف در فیلمها و ژانرهای متعدد مورد بازسازی قرار گرفته است. دختر، در لحظهای که از عمل کرده پریشان است و پشیمان مینماید، به حمام میرود تا کمی آرام شود. در یک متل هراسانگیز اتاق گرفته که ظاهرا مسافر دیگری ندارد اما متصدیاش پسری مهربان است.
تماشاگر حتی برای یک لحظه هم گمان نمیبرد که خطری ممکن است جان دخترک را تهدید کند. خصوصا در دهه شصت میلادی که فیلم ساخته شده و بهنمایش درآمده، سینما تنها قهرمانپروری میکرده و برای هیچکس قابل درک نیست که قهرمان در نیمه ابتدایی فیلم به شکل فجیعی کشته شود. هیچکاک بزرگ که بانی بسیاری از اولینها در تاریخ سینما است، این رویه را هم برای اولین بار در «روانی» در پیش میگیرد و قهرمانش را خیلی زود و با ضربات متعدد چاقو در بیش از ۲۰۰ کاتی که در یک سکانس میزند، میکشد.
حتی امروز هم تماشاگر از تماشای این صحنه مات و مبهوت بر جا میماند، در سال شصت که جای خود را دارد. به قول فینچر این اولینباری است که تماشاگر در سالن سینما با مفهوم «ترور» و وحشت به شکلی عینی روبهرو میشود.
حالا نگاه نکن Don’t Look Now – نیکلاس ووگ
یک فیلم بریتانیایی محشر ساخته شده به سال ۱۹۷۳ از کارگردان محشری که البته در ایران چندان نامآشنا نیست و محجور مانده است. نیکلاس ووگ از جمله فیلمسازان خاص اروپایی است و «حالا نگاه نکن» هم یکی از فیلمهای خاص و ویژهاش. این فیلم با یک مرگ عجیب و حیرتانگیز آغاز میشود. سکانسی که از نظر روایت سینمایی، فاز ماورایی، کاری که با رنگ و نور میکند و احساسی که در تماشاگر برمیانگیزد، یکه و حیرت انگیز است.
درحالیکه در همان ابتدای فیلم، با یک خانواده خوشبخت و زوجی عاشقپیشه روبهرو میشویم که فرزندان زیبایشان در باغ بازی میکنند، بهمرور تعلیقی بسیار نامحسوس در لایههای زیرین بهجان تماشاگر میافتد. مرد روی عکسی از یک کلیسا کار میکند و در تدوینی موازی و عالی، دختربچهاش با بارانی قرمزی که بهتن دارد در باغ سرخوشانه بازی میکند.
ناگهان حادثه واقع میشود! با تدوینی عجیب و نمایی استعاری و نمادین که کل فیلم از این لحظه به بعد برآن پایهریزی میشود: رنگ قرمزی روی عکس میپاشد و دخترک در آب جهان را ترک میکند. بیاغراق یکی از سهمناکترین مرگهای تاریخ سینما که بعدها بسیار دستمایه قرار میگیرد و خصوصا مارتین اسکورسیزی در فیلم «جزیره شاتر» به آن ادای دینی اساسی میکند. صحنهای که خودش منفردانه، یکی دیگر از مرگ های شکوهمند و تاثیرگذار سینما است.
انفجار Blow Out – برایان دیپالما
برایان دیپالما یکی از کارگردانانی است که در هر فیلمش میتوانید بخشهایی از تاریخ سینما را مرور کنید. هرچند دیپالما عموما بابت فیلمهای استودیویی و معمولیاش شناخته شده، مانند «ماموریت غیر ممکن»، اما فیلمهایی یکه و یکدانه دارد که خصوصا در ایران کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند. «انفجار» یکی از بهترین فیلمهای او و دهه هشتاد است. فیلمی که شبیه به همه بهترین آثار دیگر دیپالما، ترکیبی از روایات و خرده داستانهای سینمای هیچکاک است. او مولفههای آشنای سینمای هیچکاک را برمیدارد و در ترکیب با یک دیگر، از آنها یک روایت تازه و منفرد میسازد. «انفجار» هم به همین شکل ترکیبی از «سرگیجه»، «پنجره عقبی» است و علاوه بر این ادای دین اساسی هم به «بلوآپ» آنتونیونی میکند. دوربین و عکس که در آن فیلم عامل مکاشفهاند حالا در فیلم دیپالما بدل به صدا و صدابرداری شدهاند تا قهرمان فیلم بهدنبال کشف راز یک قتل سیاسی بیفتد. تئوری توطئه هم که پای اصلی فیلم است از سینمای هیچکاک خصوصا «سرگیجه» ملهم میشود و شم جستجوگری قهرمان تماشاگر را بهیاد جیمز استوارت در «پنجره عقبی» میاندازد. دیپالما عصاره فیلمهایش را از متن تاریخ سینما بیرون میکشد و این حیرتانگیز است.
اما این مرگ که ثمره بازیهای سیاسی و منافع کثیف قدرت است، بهراستی شکوهمندانه برگزار میشود، در دل انفجار نور و شور و صدا و در میانه یک جشن ملی بزرگ، دخترک زیبا قربانی سیاستهای پشت پرده میشود و در آغوش قهرمان فیلم جان میدهد. حرکت دوربین که دور آنان میچرخد و آتشبازیهای جشن ملی را بالای سرشان نمایان میکند، بهیادماندنی است و نشان از شم سینمایی و ذوق هنری دیپالما دارد.
ضمن اینکه تلخی این از دست رفتن و قربانی شدن دختر زیبا وقتی مانند سیلی در صورت تماشاگر میخورد که جیغ موحش و واقعی او همان جیغی میشود که مرد برای صداگذازی فیلم از آغاز، به دنبالش بوده، و وقتی تنها نشسته در برف و به این صدا مداوما گوش میدهد و در تنهایی خود در این دنیای پلشت سیاستزده غرق میشود.
شیرشاه The Lion King – راجر آلرز – راب مینکف
«شیرشاه» همان انیمیشن دوبعدی معروف که احتمالا همهمان چندباری در کودکی به تماشایش نشستهایم، در کنار «هملت» ساخته کوزینتسف بهترین اقتباسهای سینمایی از نمایشنامه معروف و ویژه شکسپیر هستند. فیلمی که در ساحتی کودکانه و با زبانی ساده یکی از بزرگترین نمایشنامههای همیشه را بازگو میکند و نهتنها کودکان که هر تماشاگری را پای خود مینشاند و متاثر میکند.
صحنه مرگ موفاسا، پدر سیمبا بیاغراق یکی از تراژیکترین و غمناکترین صحنههای مرگی است که سینما به خود دیده. صحنهای نامنتظر که تماشاگر انتظارش را ندارد. قدرت موفاسا از ابتدا چنان بیبدیل بهتصویر کشیده شده که شکستناپذیر به نظر میرسد. پس تا لحظه آخر قبل از مرگ خصوصا کودکان منتظر یک معجزهاند و باور نخواهند کرد. اما موفاسا میمیرد. بسیار تلخ. در حالیکه سیمبا را بهسختی به جایی نسبتا امن رسانده و سیمبا هم تمام مدت شاهد فرو ریختن پدر قدرتمندش زیر نعلهای افسارگسیخته گله گرازهاست. ماهم انگار کنار او ریشه درخت را چسبیدهایم و همهچیز را از نقطه نظر سیمبا میبینیم. انتهای سکانس وقتی حالا از گله وحشی تنها غباری در هوا باقی مانده و سیمبا پای جنازه پدر میرسد و سعی میکند او را از خواب بیدار کند اما خبری از بیدار شدن تا ابد نخواهد بود و نگاه سیمبا هم این را میداند.
نگاههای واقعی نقاشیشده یکی از مهمترین عناصر گیرایی این صحنه هستند. وقتی غم همه چشمان سیمبا را فرا گرفته و چند لحظه بعد با حرفهای عمویش بدل به ترس میشود. اثر تلخ مرگ موفاسا تا انتهای فیلم با تماشاگر میماند و در صحنههایی که سیمبا یاد خاطره پدر میافتد یا در آن قسمت مهم نمایشنامه که روح پدر بر پسر ظاهر میشود، شکوه لحظه مرگ، ادامه مییابد و در ته دل هر تماشاگری جا خوش میکند.
تایتانیک Titanic – جیمز کامرون
احتمالا معروفترین صحنه مرگ تاریخ سینما که سرتاسر دنیا آنرا دیده است. وقتی عشق ممنوعه نهایتا به فرجام تلخ خود میرسد. بعد از تلاشهای فراوان برای نجات و مبارزه کردن برای زندگی، سرنوشت در نهایت کار خودش را میکند و عشق رز و جک را به نزاع میطلبد. درحالیکه تماشاگر هم در تمام طول فیلم شیفته این عاشقانه شده، حالا باید آخر مسیر را به تماشا بنشیند.
کشتی تماما غرق شده و جک برای رز تکه چوبی پیدا کرده تا روی آن از مرگ فرار کند. درحالیکه رز دستانش را در دست دارد و امیدوار است به نجات پیداکردن جفتشان. ولی آنها وسط اقیانوس گیر افتادهاند و دمای آب خدا میداند که چقدر سرد است. تماشاگر خوب میداند که کار جک تمام است و در دمای پایین آب، جریان خون در بدنش متوقف خواهد شد، خود جک هم اینرا خوب میداند اما عاشقانهها همواره به بزرگترین فداکاریها مزین هستند، حتی اگر پای جان و تقدیم کردنش به معشوقه در میان باشد.
چشمه The Fountain – دارن آرنوفسکی
یکی دیگر از مرگهای به یادماندنی عاشقانه هزاره سوم و مبارزهای بدون پیروزی در برابر تقدیر و سرنوشت که یکی را میبرد و دیگری جا میگذارد. «چشمه» یکی از خاصترین فیلمهای دارن آرنوفسکی است. فیلمی که به معنویت و عوالم ماورایی و تاریخ وصل میشود و بهدنبال جواب سوالاتش از عشق میگردد. این دیالوگ فیلم را احتمالا در خاطر دارید «اولین برف امسال باریدن گرفته…بیا با من قدم بزن…» اما هرگز فرصت آن قدم زدن زیر اولین برف زمستان پیش نمیآید چون مرد باید همه هم و غم و انرژی و وقتش را بگذارد تا دارویی برای درمان همسرش که در آستانه مرگ است پیدا کند…
او خوب میداند که سرنوشت تیغ برندهاش را روی گلوی عاشقانه آنان گذاشته و باید عجله کند…اما سرنوشت همیشه سریعتر از عاشقانهها پیش رفته و مرد باید به زودی در بیمارستان با همسرش برای همیشه خداحافظی کند و عجب خدافطی تلخیست برای او و جانفرسا برای تماشاگر که در اندوه این از دست دادن کنار مرد ایستاده.
اما کار بههمینجا ختم نمیشود. تلخی از دست دادن معشوق، آنهم بهواسطه بیماری مرگبار زن، تا مدتها و همیشه با مرد خواهد ماند. خودش هم همین را میخواهد. خداحافظی اصلی او با همسرش درست همان لحظهایست که تصمیم میگیرد تا اتفاقا تا ابد با او خداحافظی نکند و غم از دست رفتن را در دلش نگه دارد، مگر به آن رستگار شود… خداحافظی اصلی جایی است که مرد روی تخت دونفرهشان نشسته و با سوزن جای حلقه ازدواجشان را تتو میکند تا جاودانه با او بماند و این لحظه، همان لحظه بهیادماندنی یک خداحافظی ابدی است.
بیل را بکش۲ Kill Bill – کوئنتین تارانتینو
یک انتقام جانانه که تماشاگر در حین تماشای دوقسمت از فیلم سینمایی «بیل را بکش» منتظرش بوده اما هرگز انتظار نداشته کشتن بیل در این دم آخر و با همه بلاهایی که بر سر عروس آورده تا این اندازه سخت و جانکاه باشد. عروس باید همه گذشته و عاشقانههایشان را پشت سر بگذارد تا بتواند آن ضربه پایانی را بزند. اما انتقام همین است.
وقتی میخواهی زندگی از دست رفته را باز پس بگیری باید بیرحم باشی و سبع و باید همه احساساتت را در خود بشکنی. بازی خوب هر دو بازیگر خصوصا اما تورمن بر جذابیت این صحنه بسیار میافزاید. نگاه او پر است از همین دوگانه عشق و انتقام. خصوصا بعد از اینکه آن ضربه خاص رزمی را میزند تا در چند لحظه بعدترش قلب بیل منفجر شود. در این لحظات آخر او پر است از خاطره عاشقانههایی که خودش آنها را دور انداخته و البته در یک سکانس جلوتر، فیلساز نشانمان میدهد که زنندگی همچنان ادامه دارد و وقتی برای عزاداری نیست، باید بیبی کوچک را بزرگ کند و به اندازه همه سالهای از دست رفته مادری کند تا عاشقانهای جاودانهتر خلق شود.
یکی از دیگر مرگ های تاثیر گذار صحنه آخر فیلم کوتاه معروف la jetee کریس مارکره.
و همینطور blade runner 2049 و 2019
میدانم که کلمات زیادی از زبان های دیگر به زبان ما وارد شده ولی حفظ همان کلمات باقی مانده نیز خالی از لطف نیست.
«باید بیبی کوچک را بزرگ کند و به اندازه همه سالهای از دست رفته مادری کند تا عاشقانهای جاودانهتر خلق شود.»
بی بی آخه؟
مگه فرزند یا کودک چه اشکالی دارد؟
اسم بچه هه واقعا بی بی هستش (B. B)
فقط لطفا قبل اینکه اظهار نظری کنید کمی درباره فیلم تحقیق کنید
ممنون