بهمن فرمان آرا یکشورشی سازشناپذیر است. حتی اکنونکه در آستانه هشتادسالگی قرار دارد هم به ساز هیچکس نمیرقصد و با هیچکس راه نمیآید. در دوره وزارت شمقدری بر وزارت ارشاد، رک و راست میگوید با این دولت کار نمیکند و هیچ فیلمنامهای هم تحویل وزارت ارشاد نمیدهد. در اعتراض به منحل شدن خانه سینما، سیمرغهایش را پس میفرستد و در مراسم خاکسپاری نعمت حقیقی، عکاسان را کرکس میخواند. اینکه تهدید میشود در مراسم خاکسپاریاش هیچ عکسی گرفته نخواهد شد هم برایش اهمیتی ندارد.
سینمای فرمان آرا هم بهاندازه شخصیت خودش، عاصی است. قهرمانهایش، از جنس آدمهای زمختی هستند که کتوشلوار تن کردهاند و القاب و عناوینی به دوش میکشند، اما هرچه هم تلاش کنند با جامعهشان یکرنگ نمیشوند.
اصلاً و اساساً، فرمان آرا از ابتدا راه متفاوتی نسبت به جریان اصلی در پیش گرفت. از همان روزی که در میان فیلمفارسیها، به سراغ رمانی از گلشیری رفت، تا زمانی که پشت فیلمهای موج نو ایستاد، تا امروز فرمان آرا، همان مرد است و همان جهانبینی منحصربهفرد خودش را داشته است.
به بهانه اکران آنلاین حکایت دریا آخرین ساخته فرمانآرا نگاهی میاندازیم به کارنامه کاری یکی از مهمترین و شاخصترین چهرههای سینمای موج نوی ایران.
قمر خانم و شازده احتجاب
بهمن فرمان آرا ازجمله جوانهای فرنگرفته و عشق سینمایی بود که بعد از بازگشتشان به ایران قصد داشتند سینمای زرد غالب را دگرگون کنند. او در ابتدا در مقام منتقد و خبرنگار و کارشناس سینمایی فعالیت کرد و دو فیلم کوتاه همساخت. اولین فیلم بلند فرمانآرا، متفاوتترین تجربه اوست. «خانه قمر خانم» بر اساس سریالی که سالها از تلویزیون ملی پخش میشد ساخته شد. فیلمی با درونمایه طنز و انتقادی آشکار به وضعیت اجتماعی و شکاف طبقاتی. اما «خانه قمر خانم» با همه لایههای انتقادی که داشت، سینمای فرمانآرا نبود و به جهان داستانیاش تعلق نداشت.
اینگونه بود که فرمان آرا به سراغ «شازده احتجاب»، رمان تحسینشده هوشنگ گلشیری رفت. گلشیری خودش نگارش فیلمنامه را به عهده گرفت و یکی از اولین فیلمهای موفق جریان موج نو آفریده شد. «شازده احتجاب» فرصتی بود تا فرمانآرا، نارضایتیاش از شرایط را بروز دهد، سینمای متفاوتش را بنا کند و در جریانی بدیع و متفاوت قدم بگذارد. «شازده احتجاب» با قصهای سرد و تاریک، نابودی خان و خانزادگی و اشرافیت سلطنتی رو به انقراض را به تصویر درمیآورد و نزد منتقدان و مخاطبان به محبوبیت میرسد.
این فیلم علاوه بر آنکه جایزه بهترین فیلم جشنواره جهانی فیلم تهران را برای فرمانآرا به ارمغان آورد، او را جشنواره کن هم رساند.
از ملکوت تا دایره مینا
بعد از «شازده احتجاب»، فرمان آرا حالا دقیقاً میدانست، چه مسیری میخواهد طی کند. به همین جهت بود که به تهیهکنندگی روی آورد و نامش پشت بسیاری از آثار متفاوت سینمای قبل انقلاب قرار گرفت. «شطرنج باد» ساخته محمدرضا اصلانی، اولین فیلمی است که فرمانآرا، تهیهکنندگیاش را بر عهده میگیرد. بعد به سراغ «ملکوت» میرود که حالا از نایابترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است. «ملکوت» بر اساس داستانی از بهرام صادقی، در همان فضای عجیبوغریب ذهنی او، ساختهشده است.
«در امتداد شب» اثر دیگری است که فرمان آرا در مقام تهیهکنندهاش ظاهر میشود. فیلمی با روایتی عاشقانه و بهغایت تلخ که هیچ سنخیتی با تصویر ذهنی مخاطب از بازیگران و عوامل فیلم ندارد. «در امتداد شب»، ادامه حرکت روشنفکرانه سینمای موج نوی ایران در آن سالها بود و بهجرئت یکی از جسورترین فیلمها در زمانه خودش.
در روزگارانی که مدرنیزاسیون آمرانه حکومت پهلوی، جامعه سنتی ایران را تحت تأثیر قرار داده بود و جامعه روشنفکر نسبت بهسرعت این حرکت روبهجلو بدبین بودند، کیارستمی «گزارش» را ساخت. یکی از آخرین فیلمهای ساختهشده قبل از انقلاب در فضای سینمایی کیارستمی. حضور فرمانآرا در پروژههایی اینچنین بود که نقش او در سینمای موج نو را پررنگتر میکرد و ارتباطاتش با فیلمسازان جوان موج نو را تقویت مینمود. همین ارتباطات هم بود که به «دایره مینا» مهرجویی رسید. فیلمی که با توقیف و اصلاح روبرو شد، اما یکی از مهمترین فیلمهای فیلمسازش تا امروز است.
فرمانآرا، جز اولین سینماگرانی بود که اهمیت تهیهکنندگی و پشتیبانی از سینمای آرمانیاش را درک کرد. او بعد از انقلاب و ترک ایران هم همچنان به کار تهیهکنندگی مشغول بود و در پروژههای بزرگی همچون «آخرین وسوسه مسیح» ساخته مارتین اسکورسیزی همکاری کرد.
بازگشت با سهگانه مرگ
بعد از بیست سال دوری از سینما، اواخر دهه هفتاد، فرمان آرا با بوی کافور، عطر یاس به سینما بازگشت. سینمای روشنفکرانه فرمانآرا، با بیشترین شدت در این اثر بازتاب پیدا میکند. فیلم روایت فیلمسازی است که بعد از بیست سال فیلم نساختن، قصد دارد فیلمی درباره مراسم تدفین خودش بسازد. یک حدیث نفس و یک اعتراض که صدایش گوش را پر میکند و درنهایت با هشت سیمرغ بلورین، جشنواره را ترک میکند.
دو سال بعد، فرمانآرا، «خانهای روی آب» را میسازد. روایتی در دل قتلهای زنجیرهای روشنفکران در دهه هفتاد. روایت فرمانآرا، مثل همیشه بی سانسور و بینقاب است. تند و گزنده و پر از انتقادات صریح و گاه گلدرشت. «خانهای روی آب» هم بهمانند اثر قبلی فیلمساز، حضور موفق و پرافتخاری را در جشنواره فجر تجربه میکند و موضوع جنجالی و ملموس فیلم، آن را نزد مخاطبان به اثری محبوب تبدیل میکند. با «خانهای روی آب»، فرمانآرا و سینمای روشنفکرانهاش، بیش از همیشه به مخاطب عام نزدیک میشوند.
«بوی کافور، عطر یاس»، «خانهای روی آب» و «یه بوس کوچولو» در کارنامه فرمان آرا سهگانهای را شکل میدهند که به سهگانه مرگ معروف است. هر سه فیلم مفهوم مرگ در مرکزشان قرار دارد، هر سه فیلم به روشنفکران و تنهاییشان در جامعه اشاره دارد و هر سه پر از انتقادهای گزنده نسبت به همان روشنفکران است. اما «یه بوس کوچولو» بهجز اینها، یک جوابیه تند است به ابراهیم گلستان و ماجرای اختلافات او و دیگر سینماگران و نویسندگان پیشرو ایرانی.
فرمان آرا که همیشه سینمایی شخصی داشته است و تجربیات و عواطف خودش را دستمایه قرار داده است، «یه بوس کوچولو» را به اعتراض شخصیاش به گلستان تبدیل میکند و از پرداخت فیلم و روایت بازمیماند. برخلاف دو اثر قبلی، سومین فیلم این سهگانه با هیچ استقبالی روبرو نمیشود و سرآغاز دوره افول کاری فرمانآرا میشود.
در محاق توقیف
«خاک آشنا» سال 86 ساخته شد و در اوضاعواحوال نابسامان تابستان 88، بعد از دو سال توقیف به نمایش درآمد. بهجز توقیف، فیلم بهشدت مورد اصلاح قرار گرفت و به گفته خود فرمانآرا عکاسی شد که چشمهایش را درآوردهاند. بههرحال دیگر دولت اصلاحات روی کار نبود که به فرمانآرا اجازه بدهد با خیال راحت «خانهای روی آب» بسازد.
دلم می خواد همسال 92 ساخته شد و بعد از پنج سال مجوز اکران گرفت. آنهم بعدازآنکه نام فیلم از «دلم میخواد برقصم» به «دلم میخواد» تغییر کرد. فرمان آرا از یک ایده جذاب استفاده میکند تا همه کجخلقیهایی که در حقش شده است را به شیوه همیشگیاش به نمایش درآورد و برای آنکه از گزندگی حرفهای تند و صریحش بکاهد به طنز متوسل میشود. ولی «دلم میخواد» هم مثل چند اثر قبلی او چندان چنگی به دل نمیزند.
حالا از صراحت آقای فیلمساز فقط شکایت مانده است و ایدههایی جذاب که با داستانهایی تکراری و تاریخمصرف گذشته هدر میروند. سینمای فرمانآرا، دیگر نفوذ و گزندگی قبلش را ندارد، نشانهها و نمادهایش عقیم هستند و کلیت اثرش با جامعه سنخیت ندارد. «حکایت دریا» هم گرچه کملطفی کمتری دید، اما از چاقوی کند شده فرمان آرا میآید و نه تصاویرش نبوغ آمیز است و نه انتقادی صریح در خود دارد.